خلاصه ماشینی:
"*شعر خاستگاه نور غروبی سخت دلگیر است و من بنشستهام اینجا،کنار غار پرت و ساکتی،تنها که میگویند:روزی،روزگاری،مهبط وحی خدا بودست.
* برون از غار: ز پیش روی و زیر پای من،تا هرکجا سنگ و بیابانست هوا گرم است و تبدار است اما میگراید سوی سردی، سوی خاموشی.
و میجوید به کاوشهای پیگیری،نشانیهای مردی را -نشانیها که شاید مانده برجا،دیردیر:از سالیانی پیش- و من همراه مرغ ذهن خود،در غار میگردم و پیدا میکنم گویی نشانیها که میجویم: همانست،اوست!
تو گویی راه خود را هرزه میپوید و نهر نور آن زانسوی این دنیا بود جاری مه،اندر گور شب خفته است و ناپیداست...
و میبینم تو گویی رنگ غمگین کلامش را، (به تصویر صفحه مراجعه شود) که میگوید: «خدای کعبه ای یکتا!
» و او میخواند اما لحن آوایش، به دیگرگونه آهنگ است صدا گویی خدا رنگ است.
* غروب است و افق گلگون و خوشرنگ است و من بنشستهام اینجا،کنار غار پرت و ساکتی تنها که میگویند:روزی،روزگاری مهبط وحی خدا بودست و نام آن«حرا»بودست..."