چکیده:
در این مقاله میرزا صادق وقایع نگار به عنوان داستانپرداز معرفی میشود.او که از منشیان و سیاسیون و مورخان درباری بود برای رفع بیخوابی فحتعلی شاه، شبها برای او قصه میخواند که«چهل شب»آن در راحة الارواح با عباراتی استادانه به قلم آمده است.قلم وقایعنگار خصوصا آنجا که قصه را روایت میکند ضمن سادگی،پخته و جاندار است؛تا جائی که نثر وقایعنگار مورد ستایش قائممقام قرار گرفته است.سه داستان از این کتاب گزینش و ویرایش شده است.
خلاصه ماشینی:
"الغ سلطان بود(در مشرق)و دیگری را نام فیروز شاه بود(در مغرب)،و این دو پادشاه را
این بادیه سرگردان از بهر چیستی؟فیروز شاه چون از آن دختر کمال تفقد دید جواب داد
بر حیرانی من حیرت آورده،از روی مهربانی استفسار نمود که ترا چه امری فتاده است؟ آهی از دل برکشیدم گفتم:ای مادر مهربان اگر آن کاری که مرا در پیش است در انجام آن
این درخت پای فراتر نگذاری که بیم جان است و خود برگشته به نزدیک دختر رفت.
فرخزاد چون این حکایت شنید شوق دیدن آن روی بر وی غالب گردیده از درویش
علی الصباح فرخزاد با یاران روی به دیار مشرق گذاشته دست از یار و دیار خود
مقدمه نزد الغ سلطان روانه کردند که:اینک فرخزاد خود به دام عشق گرفتار گردید به
چون اصرار مرا دید از مرکب به زیر آمد در گوشهای آرام گرفت و گفت که:بعد از
گفت:ای شوهر مهربان مرا از شاه پریان نظری رسیده است و دلم از نهیب ایشان رمیده
چون به در خانه رسید حلقه بر در کوبید،آوازی آمد که کدام بیچاره است که باز روی به
برخورد که صندوقی در دوش دارد و آهستهآهسته گامی میسپارد و قدمی میگذارد،بانگ زد که:ای مرد کیستی و در این دل شب با این صندوق به کجا میرد؟سلیم مادرمرده بر زبانش آمد که مردی حقهبازم اکنوراز عشرتگاهی برگشته به خانهء خود
چون این شنید گفت:چه بسیار خوب و بهجا اتفاق افتاده معلوم است که طالع
اما ماماحاجی وقتی دید که گماشتگان کلانتر استاد سلیم را بردند خود را زود به"