خلاصه ماشینی:
"هنوز جنگ دوم جهانی شروع نشده بود که رویای فیلسوف به حقیقت پیوست و او نخستین اثر ادبی خود را منتشر کرد،اما سارتری که نویسنده بود،همواره به خدمت سارتری که میاندیشید کمر بسته بود.
به باور او ادبیات وسیلهای بود برای شرح و بیان برخی تأملات فلسفی که او سخت دلبسته آنها بود،یا چنان که سیمون دوبوآر گفته است سارتر در پی آن بود که«حقایق و احساسات مابعد طبیعی(متافیزیک)را با صورتی ادبی توضیح دهد.
به هر روی در این اثر سارتر در پی آن است تا هستی آگاهی شخصی را از راه تحلیل عینی موقعیتهایی که در زندگی هرروزه پیش میآید در چشماندازی روانشناختی و اخلاقی برملا کند.
سارتر پرسش زیر را مطرح میکند:«آیا ما امروز ابزاری برای شکل دادن به انسانشناسی ساختاری و تاریخی در دست داریم؟»دقیقتر بگوییم،فیلسوف اگزیستانسیالیست آلمانی از خود میپرسد که تحت چه شرایطی میتوان درکی دیالکتیک از تاریخ به دست داد و توسعه بخشید؟چنانکه پیشتر آمد در هستی و نیستی سخن از فن نفسه(در خود) و لنفسه(برای خود)بود و اینکه چگونه هریک در آگاه شخصی گسترش مییابند.
سارتر برنده جایزه نوبل ادبیات 4691 شد،اما به تصمیم خود وفادار ماند و جایزه را به بهانههای سیاسی(در دهههای پنجاه و شصت به نظر میرسید که جایزه نوبل ژستی سیاسی است در چارچوب جنگ سرد)، فلسفی(اگر جایزه را میپذیرفت،به نهای وابسته میشد و این نقض آزادی بود)و شخصی(سارتر فکر میکرد که دوستدارانش در صورت عدمپذیرش جایزه بیشتر دوستش خواهند داشت)نپذیرفت.
سارتر زندگی گوستاو فلوبر را دستمایه روش خود قرار میدهد تا نشان دهد چگونه تعالیم دوران کودکی فلوبر او را به مردی تبدیل کردند که توانسته است رمانی به عظمت مادام بوآری بنویسد."