خلاصه ماشینی:
"آلتوسر برای اثبات این مدعا که به تاریخ باید بر وفق زمانمندیهای خاص و متمایز عناصر گوناگون ساختار اجتماعی(از عناصر حقوقی و ایدئولوژیک و زیربنای اقتصادی)اندیشید،به عنوان شاهد مثال از تاریخ فلسفه یاد میکند(یا به بیان مشخصتر،از فراموش شدن و باز مطرح شدن میراث فلسفی اسپینوزا)تا نشان دهد که تاریخ را نمیتوان در ترازوی یک سیر زمانی، معیار نهاد.
مارکس اغلب نقد خویش بر اقتصاد سیاسی را صرفا تلاشی در راه تاریخی کردن اقتصاد سیاسی معرفی میکند؛تلاشی در راه تبین این مهم که مقولات اقتصاد سیاسی خود محصولات یک تاریخ مشخصاند و اثبات این معنا که سرمایه به هیچ عنوان شرط بیزمان و جاویدان تولید و انباشت ثروت نیست بلکه چیزی جز محصول برههای خاص در تاریخ مناسبات تولید نبود؛همانگونه که مارکس از همان آغاز در فقر فلسفه نوشت:«اقتصاددانان، مناسبات تولید بورژوایی،تقسیم کار،اعتبار، وام،پول و نظایر اینها را در قالب مقولههایی صلب،لایتغیر و ابدی جا میزنند».
وقتی آلتوسر قسمی تقارن را به اندیشه مارکس تحمیل میکند و آن را به عنوان شاهدی دیگر بر تأثیرات گسستهای علمی و انقلابهای ایدئولوژیک در ردیف فلسفه افلاطون و دکارت پیش مینهد،نهتنها خاص بودن جنبه بزنگاهی فلسفه را از نظر دور میدارد بلکه باز سر وقت مفاهیمی میرود که مشخصا در نوشتههای متقدم خویش کمر به نقدشان بسته بود.
تقسیم فلسفه به دورههای متمایز که آلتوسر از آن به عنوان یکی از نتایج استنباط هگلی از مفهوم زمان تاریخی انتقاد کرده بود، به نحوی کنایهآمیز دوباره سر و کلهاش پیدا میشود تا دستاورد اندیشه مارکس را بر تارک تاریخ فلسفه بنشاند."