خلاصه ماشینی:
"** راستی آن چشم جان بین چه میدید که جان و جهان،حجاب او و«جان جهان»نشدند؟سر و جان باختهء کدام کرشمه بود که در «لا»نماند و به درک«الا»مشرف شد؟بال و پر از کلام نشوه داشت که چهار ستون این قفس را ازهم گسست و سفر آغاز کرد؟ احمد،منظور نظر او بود و سر در کمند او داشت،زندگی و مرگش چنین میگویند.
شعر و شمشیر، تمامت کالایی بود که برای او مقرر داشتند تا قدم به این سوداسرا بگذارد.
احمد،در شعر به چشم دریچهای میدید که به نور و رهایی گشوده میشود و ذات و فطرت انسان را از زنجیر زمان و مکانی که میشناسیم،وامیرهاند تا دمی چند از زمان سرمدی را در آنجا که اینجا نیست،شناور باشد.
شعر او،شمشیر اوست و او این هردو را از حق به ودیعه دارد."