خلاصه ماشینی:
"خاموش 4 چرا بازهم شعر مینویسی با اینکه میدانی بدین سیاق تنها و تنها به کمترین هدف دست مییابی این را بیصبرانه دوستانی از من میپرسند که با شیوهء خود تنهاوتنها به کمترین هدف دست مییابند و من هیچ پاسخی برای آنان ندارم فرصت طلب 5 خیلی وقتها حتی فرصتطلبان هم فرصتطلبی را مینکوهند باورشان کن چه،آنها بهتر از هر کسی میدانند از چه سخن میرانند به آنان اعتماد مکن چه،آنها فرصتطلبی را از سر فرصتطلبی مینکوهند.
اما در برابر مرگ،اندک است چرا که چشمهها هم در دل خاک فروخشکیدهاند و درختان مقدس بودن را دیری است در کنار خیابانها بریدهاند اما احدی را نمیتوان ملزم به نگاه کردن توأمان به همه چیز کرد چه،کمتر کسی این همه را برای همیشه برمیتابد بیخشمی،برای خاطر عشق تازه که شهامت هم بکند، با آنها که زخم خورده در پناه سایهها خشم خود را از کف میدهند احساس همدردی میکند بیش از اینها مایهء پریشانی تواند بود اگر دیدهء کنجکاوم هم بازشناسدش."