خلاصه ماشینی:
"اگر از گوشت یا از هستهء میوهء راز و دیوانگی، از غرور و عذابی در کمین نشسته یا از این هردویی، چنان است که گویی خود را در خواب دیده باشیم، در چنبرهء تندباد، در بند افسوس و آه در اندک عظمتی از داغ یا هرآنچه آرزویش میکردیم، همانند با آب و آتش در خون، همانند با عشق بیغفلت.
آرمیدنت را در بارانی که بر دریا میبارد، شوقت را به پیچک و دخترکی که دیگربار عاشق شده بود، به یاد میآورم.
اکنون بیسایه و بیجسم با عشق در مادهء زلال سکوت که همه چیز بر رمز و معما بوسه میزند، خود را پس از مرگ، به یاد میآورم.
و اکنون در جایی که هوس سرسخت هذیان، یکتا و تنها وجود دارد و عشق هراسانگیز،جاودانه و بیکران است، خود را تنها نمییابم.
آه شاعر!ای تنهایی و مرگ، و ای شامگاه عید نخستین و ابدیت، دریا گریستن را آغاز کرده است."