خلاصه ماشینی:
"متاسفانه،تاثیر پذیری کاسیرر از کانت همچنین بدان معناست که اندیشه کاسیرر نیز از مشکلاتی که فلسفه کانت در نتتیجه جدا کردن مفاهیم آزادی و طبیعت و زیبایی و اخلاق به آنها مبتلا شده بود،رنج میبرد؛ هر دو متفکر در ایجاد پیوند میان این قلمروهای مستقل دچار مشکل هستند و از ناتوانی خود در انجام این کار رنج میبرند.
ازاینرو،کاسیرر در نهایت میپذیرد که سخن زیبایی شناسانه واسطه میان عینیت علمی و شور تجربه شخصی شود؛البته کاسیرر تنها به بیمانندی و منحصر به فرد بودن زبان زیبایی شناسانه(هنری) اشاره میکند و به نحو روشن توضیح نمیدهد که چگونه و چرا زبان میتواند از ماهیت انتزاعی و مجرد خود رها شود و سر زندگی و روشنی اسطوره هنر را پذیرا شود.
همانند کانت که میکوشید نشان دهد وجود برخی پیوندها میان هنر و اخلاق ضروری است،کاسیرر بر این نکته تاکید میکند که عواطفی که درون آثار هنری تصویر میشوند،منجر به گونهای آزادی میشوند که به هیچ طریق دیگری به دست نمیآید.
کاسیرر معتقد است افلاطون متأخر در رساله«تیمائوس» نه تنها به این نکته اذعان دارد که جهان به عنوان مخلوق یک جهان آفرین،تجلی تجربی حقیقت است بلکه به تصدیق این دیدگاه نیز میپردازد که زیبایی(افلاطون زیبایی را همان تناسب و اندازه درست میداند)نقشی اساسی در این جهان ایفا میکند زیرا زیبایی واسطه میان هنر و حقیقت است.
بنابراین کاسیرر با بررسی آثار افلاطون، نظریه خود درباره هنر-که پیش از این در آثار افلاطون از آن سخن گفته شده است-را باز مییابد؛«هنر المثنای طبیعت و زندگی نیست؛ هنر نوعی از تغییر شکل و استحاله جوهری است."