خلاصه ماشینی:
"معرفت به مثابه طریقی برای غلبه بر جهان عمیقا ریشه در تفکر مدرن در باب آگاهی دارد بدین معنا که ما معمولا تمایل داریم ارزش شناخت را با کارکردهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی آن مرتبط سازیم؛شناخت برای ما امر شریف است نه به آن خاطر که حجاب از معنای جهان برمیگیرد،به این دلیل که ما را یاری میرساند تا جهان را کنترل کنیم.
به جهان میپردایم اما اعمال قصدی ما ضرور تا شامل بیانی از معرفت ما به خودمان نیست با این همه یک سنجش دقیقتر آشکار میسازد که خودشناسی همواره پیش از معرفت به جهان خارجی است به دیگر سخن ما نمیتوانیم بدون شناخت یا آگاه بودن از خویشتن جهان را بشناسیم.
به نظر من این امر یکی از کاستیهای کار یزدی است نه به دلیل اینکه خود کتاب از توجه به موضوع باز میماند بلکه مباحث جاری فلسفه اسلامی در دنیای اسلام فاقد تحقیق عمیق و جدی در باب مسأله خودشناسی هستند.
در پرتو این ملاحظات به نظر میرسد در میان دو گزینه قرار گرفتهایم: یا باید بپذیریم که معرفت حضوری از یکسو در شناخت جواهر عقلانی کاربرد ندارد و از یکسو در دیگر شناختی به جهان خارجی ندارد یا مجبوریم بگوییم که ذهن قادر به شناخت معقولات از طریق کیفیات درونی خویش است.
این واسطه زبانی امری«پسینی»برای آن تجربه«پیشینی»است،اما آیا این امر در مورد شناخت عقلانی یا معرفت الهی ما نیز صادق است؟ ارتباط این مشکل با بحث حائری یزدی آشکار است:اگر معرفت حضوری اولا یک شکل بیواسطه معرفت است،چگونه میتوان یک معرفت بیواسطه به جواهر عقلانی داشت؟این امر یکی از مشکلات کلیدی در هرگونه بحثی از معرفتشناسی عرفانی است."