چکیده:
این مقاله میکوشد تا نشان دهد که در اندیشهء هگل اصلاحات اجتماعی موقوف به اصلاح دین است. زیرا در حوزه"اخلاق اجتماعی"(و نه فردی)است که خلق-و-خوی دینی یک ملت و آداب-و-رسوم اجتماعی- سیاسی او با یکدیگر تلاقی میکنند.اگر عالیترین گوهر ادیان(توحیدی)تصور ایشان از خدا(الوهیت)است، درکهای گوناگون از این امر در همهء ابعاد زندگی ایشان تأثیر میگذارد.موضوع عالی فلسفه و دین یکی است: مطلق جان.وظیفهء فلسفه در این میان،رفع سوء تفاهم"بیگانگی"یا دوگانگیهای دین و دنیایی،است،زیرا «انشقاق سرچشمهی نیاز فلسفه است.»در راستای رفع این دوپارگیهای متافیزیکی،در محور نخست میبینیم که هگل چگونه با پر نمودن موضوع واحد دین و فلسفه،یعنی امر"مطلق"در سپهر"جان"،تفاوت دو شیوهء رویکرد دینی و فلسفی را نسبت به این درونمایهء مشترک تبیین میکند.سپس،سیر تحولی درک او را از مسیحیت، از شیفتگی به یونان و بیزاری از یهودیت-مسیحیت و آرمانخواهی تجددطلبانه و آزادیخواهی مردمسالارانهء دوران جوانی؛و آناه کشف"تاریخ"و فهمی تازه از دگم مسیحی"حلول"،و در انتها،بلوغ اندیشهء کلامی-فلسفی او در نگرورزی نسبت به امر مطلق انضمامی و مشیت عقل در تاریخ بررسی میشود.
و اینهمه.برای فهم این"نتیجه"که چرا به گفتهء مشهور موریس مرلو پونتی«هگل در سرمنشأ هربرساختهء بزرگ در فلسفه از قرن گذشته قرار دارد»؟(مارکسیسم،نیچه،فنومنولوژی،اگزیستانسیالیسم،روانکاوی و..) [مرلوپونتی/110-109،1948]تا در کاوشهای بعدی بتوانیم دریابیم که چگونه"نظام"رفیع فکری او در اوج پیروزی ظاهری خود رو به انقراض نهاد و انواع فلسفههای"وجود"سر برآوردند.
خلاصه ماشینی:
روانشناسى و نظريه شناخت اگوست كنت معتقد است ما فقط قادر به شناختن اشيايى هستيم كه توسط حس بيرونى به ما ارائه مىشوند و بنابراين نمىتوانيم امور درونى خويش را مشاهده نماييم و لذا از نظر او چيزى به نام علم روانشناسى ممكن نيست به اين معنا كه چنين علمى نمىتواند وجود داشته باشد.
به خلاف آگوست كنت برنتانو معتقد است ما صاحب حس درونى هستيم و مىتوانيم به كمك آن پديدههاى روانشناختى را مورد شناسايى قرار دهيم3 برنتانو براساس اين عقيده تصميم گرفت به فلسفه جنبه علمى بخشد.
7 به عقيده برنتانو تصور كردن اساس تمامى اعمال ديگر روانشناختى ديگر است،البته حكم فقط با پيوند تصورات بوجود نمىآيد فى المثل از تركيب تصور رنگ سبز و تصور انسان، تصور انسان سبز رنگ حاصل مىشود اما اين تصور مركب را نمىتوان حكم دانست، اگر صاحب چنين تصورى بگويد انسان سبز رنگ وجود دارد آن تصور به صورت حكم در مىآيد.
باز به بيان ديگر پيوند تصورات هنگامى به صورت حكم در مىآيد كه با ادعايى همراه باشد،مثلا كسى كه مىگويد خدا هست فقط درباره تصور خدا ابراز عقيده نمىكند بلكه مدعى است خدا وجود دارد.
25 اين عقيده ابن سينا مورد توجه فيلسوفان قرون وسطى قرار گرفت و در فلسفه برنتانو به صورت وجود درون ذهنى يا آگاهى (Inexistenz) بيان شد.
26 بنابراين برنتانو براى مفاهيم كلى مانند هستى و ضرورت وجود جداگانه قائل نيست ولى معتقد است كه اين مفاهيم سبب مىشوند ما اشياء را دستهبندى كنيم.
28 جوهر و عرض برنتانو درباره اين دو مفهوم نيز فلسفه ارسطو را مورد بررسى نقادانه قرار مىدهد.