چکیده:
در قسمت اول داستان خواندیم که سلمان؛دانشجوی شیعه مذهب دانشگاه بینالمللی دینشناسی به همراه خالد-دانشجوی دیگر آن دانشگاه-به همراه دکتر ویلیام عازم هندوستان میشوند تا در آنجا درباره دین هندوئی و بودیسم تحقیق میدانی انجام دهند. خالد که به شدت تحت تأثیر تبلیغات سلفیان(وهابیان)بوده است،در هتل محل اقامتشان در شهر دهلی نو از سلمان میخواهد که در هنگام نماز خواندن از گذاشتن پیشانی بر روی مهر خودداری کند.سلمان به وی میگوید که قبل از آنکه به دیگران پند بدهی در اندیشه آن باشد که نام خود را عوض کنی زیرا که نام تو انسان را به یاد خالد بن ولید میاندازد و سپس درباره خالد بن ولید و زندگانی او سخن گفت.اکنون دنباله داستان:
خلاصه ماشینی:
"خالد سخن سلمان را قطع کرد و گفت:آیا میتوانی بگویی که آن صحابه به معترض چه کسانی بودند؟ سلمان جواب داد:یکی از آنان سلمان-صحابی صادق و بزرگوار رسول اکرم صلی الل?ه علیه و آله-بود که چون از بیعت عدهای با ابو بکر آگاه شد زبان به اعتراض گشود.
ابو ذر -صحابی دیگر-نیز چون وارد مدینه شد و از بیعت سقیفه آگاه شد خطاب به مردم از روز غدیر خم و خطبه تاریخی رسول اکرم صلی الل?ه علیه و آله سخن گفت و علی بن ابی طالب علیه السلام را وصی و خلیفه مسلمانان دانست.
دقایقی چند در سکوت گذشت و سرانجام خالد گفت:نظر شما درباره عبد الل?ه بن سبأ مشهور به ابن الامة السوداء(فرزند کنیز سیاه)چیست؟همان یهودی نابه کاری که در زمان عثمان در بلاد اسلامی به میگشت و مردم را به امامت علی علیه السلام دعوت میکرد و میگفت علی و،صوی پیغمبر است."