خلاصه ماشینی:
"»مارکس معتقد به تغییر جهان و رسیدن به «حقیقت عقلانی»بود(که سرانجام سوسیالیسم را راه نیل به آن حقیقت معرفی کرد)و انجام (به تصویر صفحه مراجعه شود) یکی از انقلابیترین نظریهپردازیهای مارکوزه،جلوگیری کامل،سانسور و نفی آزادی بیان،نشر اعتقادات، تشکیل جمعیت و گروه و همچنین ندادن اجازه برای برگزاری همایش و سخنرانی به گروههای متجاوز به حقوق بشر و عدالت اجتماعی است.
بخش عمدهی تئوری مارکوزه در مورد نقش«تئوری انتقادی»در دورانی است که به گمان او طبقهی کارگر خصلت انقلابی خود را از دست داده(یا با نظری خوشبینانهتر و معتدلتر خصلت انقلابی آن از دید وی اکنون تا حدودی وجود دارد اما در طولانی مدت وام نخواهد داشت) مارکوزه بر این نظر بود که پیروانش بایستی ایدهی«جامعهی جایگزین» در برابر جامعهی سرمایهداری را حفظ کنند،حتا اگر در تئوری اتوپیایی و دور از دسترس به نظر بیاید.
مارکوزه بحث خود را از اینجا شروع میکند که در شرایط نخستین، پاگیری تمدن قطعا بایستی برپایهی سرکوب غرایز بوده باشد اما او سرکوب«طبیعی»را تنها بخشی از علل سرکوب میداند و بخش دیگر را سرکوب«اجتماعی»میداند که از سوی جامعه سازماندهی شده است.
در این میان چالشی به وجود میآید که آیا منافع مادی،تعیینکنندهی تصمیم نهایی طبقهی کارگر در اتخاذ مواضع خود نیست؟با گفتههای مارکوزه اینطور به نظر میاید که عملکرد روانی (در تحلیل روانکاوانه)همواره قادر است کارگران را به پشت کردن به منافع مادیشان وادارد!مارکوزه اظهار داشت که به سادهگی نمیپذیرد که کارگران کاپیتالیسم را پذیرفتهاند،اما وی از اثرات روانی و حتا تغییرات بیولوژیکی سخن گفت که دیدگاه کارگران را تغییر میدهد،به طوری که آنان باورمند میشوند که اکنون به کاپیتالیسم«نیازمند»اند."