خلاصه ماشینی:
وی مقرر داشت که جنایتکاران را در صندوقهای سربستهای محبوس کنند و بهنگام مرگ آنها معاینه نمایند که آیا روحی متصاعد و یا از وزن صندوقهای مزبور کاسته میگردد؟اگر چه اینگونه تأویلات را که جنبه اقناعی ندارند،یک عقل منقاد بسهولت میپذیرد،ولی خود این واقعییت تاریخی که بهترین و داناترین مردمان از هزاران سال پیش هم همواره به نامیرائی باور داشتهاند،درنگی برمیانگیزد،هر چند اعتقاد آنها و عقیدهی انباء ما،ما را بقبول این باور ناگزیر نمیکند،زیرا تنها اینکه«نیاکان ما گفهاند»دلیل بسندهای برای حقیقت امر نیست،ولی با توجه باینکه بشهادت تاریخ از زمان افلاطون تاکنون هیچ دلیل فلسفی مقنعی در اینباره در دست نیست،ما هم که در پی یافتن حقیقیم،نمیتوانیم،در واقع نامیرائی را انکار و یا اثبات کنیم.
بسیاری از مردم باور به نامیرائی را بدانگونه تغییر میدهند که در برابر نامیرائی خود بیتفاوت میگردند و در این حال میگویند:اگر من میمیرم فرزندانم زنده خواهند ماند و یا من میمیرم ولی ملت من زنده خواهد ماند؛من خواهم مرد ولی برای انسانها آیندهای سرشار از عدالت و آزادی بوجود خواهد آمد و یا من خواهم مرد ولی فرآوردهی زندگی من خواهد ماند و بنابراین انصراف از نامیرائی برای آنها بشکل ایقان به نامیرائی در هیأت دیگری درخواهد آمد؛معذالک اینگونه باور به نامیرائی تنها نوعی اعتقاد متداول ولی نادرست است که بر نامیرائی فرزندان، ملت و یا هر وضعیت دیگر بشریت مترتب میشود،زیرا این نوع اندیشهی نامیرائی موقتا بگونهای تسلسل در مرگ متناهی دیگر میرندگان درمیآید که آنها هم بسهم خویش فانی خواهند بود.
در اینجا وجدان از عشقی سرشار میشود که بوسیلهی آن انسان با اخذ تصمیمی که در تمام عمرش مداوم است،بخویش میآید و این خود مربوط بنوعی اندیشه میگردد که گاه میتواند بمنزلهی منحرفترین تفکر مؤثر افتد،چه آن غیر قابل اجراء بنظر میرسد و هم میتواند بمثابهی ژرفترین درآید،چه آن منشاء موجودیت ما را ایضاح01میکند.