خلاصه ماشینی:
"در مقدمهء این مانیفست-که به صورت پلی کپی در اختیار مخاطبان قرار گرفته بود-آمده است:«اولین باری که خود را در برابر آتشفشان یافتم، احساس آتشفشانی را چون خون در رگهایم احساس کردم،[حسی]که نقش آفرین خرد و اندیشهء من گشت.
این هنر همیشه میخواهد جوهر چیز دیگری را به نمایش بگذارد، (به تصویر صفحه مراجعه شود) اما مشکل اینجاست که آدم میبایست جوهر خویش را عرضه کند؛جوهری و دیدی که پیش از ما نبوده و پس از ما هم نیست.
این چه نوع درک و فلسفهای از هنر بود که عمر خود را پای آن گذاشتید؟ برایم هنر به مثابه یک دوری ماراتن هست که در تمامی زندگی ادامه دارد.
اما برخی از هنرمندان میکوشند به این متن دست پیدا کنند؛که فقط آنها میتوانند واقعیتهایی را به دیگران نشان دهند.
احساس کردم جایی که پایم را گذاشتهام،زمان وجود ندارد،تاریخ ایجاد نشده و عمق و سطح زمین به هم نزدیک شدهاند!بعد گمان کردم اینجا میتواند شبیه به متن درون من باشد؛عمقی که نزدیک شدن به آن دشوار است.
این ماده باید تصویر خود را هم پیدا کند و اگر تصویر خود را پیدا نکند،آن هنر نمیتواند باشد،بلکه فقط جسمی است طبیعی.
به همین دلیل فکر میکنم بین هنر قدیم و جدید فرقی وجود ندارد،هرچند ممکن است شکل آنها تغییر کرده باشد.
برای مثال،اگر با کاغذ کاری کنم و در نهایت مخاطب فقط به کاغذ فکر کند،نه کار من،اصلا این کار هنر نیست.
نمایشگاههایم یک فکر را تولید میکنند که ارزش معنوی خاص خود را دارد و این ارزش،یک ارزش مادی را هم در حاشیهء کار ایجاد میکند."