چکیده:
مسأله رابطه عقل و دین یا به تعبیری فلسفه و دین یا رابطه اعتقاد دینی و عقلانیت و
ایمان ، یکی از مهم ترین مسائل در حوزه دین پژوهی و فلسفه دین است.
در این حوزه، یک سؤال اساسی وجود دارد : آیا اعتقاد دینی ، عقلانی است یا غیر
عقلانی و ضد عقلانی که باید به آن ایمان آورد ؟
در پاسخ به این سؤال ، در جهان غرب ، دو دیدگاه شاخص است :
1. اعتقادهای دینی با عقل سازگاری دارد که به آن عقل گرایی می گویند.
2. اعتقادهای دینی با عقل ناسازگار یا ضد عقل است که به آن ایمان گرایی می گویند.
از میان عقل گرایان به دیدگاه توماس آکوئیناس ،ایمانوئل کانت و از میان ایمان
گرایان به دیدگاه کیرکهگارد، ویتگنشتاین، نورمن مالکوم و پلانتینگا اشاره شده که
همراه با نقد و بررسی است.
سه استدلال کیرکهگارد در باب ایمان گرایی یعنی برهان تقریب، برهان تأخیر(یا
تعویق) و برهان شور و شوق، بیشتر بحث شده است.
در پایان، دیدگاه اسلام در بارة رابطه عقل و دین مطرح و این نظریه مورد تأکید قرار
گرفته است که در اسلام به طور کلی هماهنگی بین عقل و دین وجود دارد و ایمان گرایی
به صورتی که در غرب مطرح است، در آن مطرح نیست و دلیل آن هم راز وار و غیر عقلانی
بودن اصول اساسی مسیحیت و عقلانی بودن اصول اساسی اسلام است.
The relationship between reason and religion or، between philosophy and religion، or in other words، the relation between religious belief and rationality is one of the most important issues in the field of religious studies and the philosophy of religion.
An underlying question in this regard could be raised as such: is the religious belief rational or irrational and rather anti rational?
With regard to answering this question، there are two major perspectives in the West:
Rationalism، which means that religious beliefs are consistent with reason;
Fideism، which means that beliefs are inconsistent with or even hostile to reason
Here، we refer to، assess and review Thomas Aquinas and Immanuel Kant’s views as the representatives of rationalists and، Kierkegaard، Wittgenstein، Norman Malcolm and Platinga’s views as prominent pioneers of fideism. Kierkegaard’s three arguments on fideism (that is ،approximation argument، postponement argument، passion argument.) are discussed in detail.
In conclusion، Islam’s point of view with regard to the relation between religion and reason is discussed and argued that، in Islam، there is a total consistency between reason and religion. In Islam، there is no room for fideism of the form relevant to western philosophy. The reason lies in the mysteriousness and irrationality of Christianity’s basic principles and the rationality of Islam’s fundamental principles.
خلاصه ماشینی:
"توماس همچنین پرسش دیگری را مطرح میکند که آیا تحقیقات فلسفی میتواند شناختی از حقایق درباره خداوند ارائه دهد یا به تعبیری اگر در واقع خدا انسانها را به خود وا میگذاشت، چه تعداد از آنان به کسب چنین معرفتی موفق میشدند؟ پاسخ توماس چنین است: حقایق درباره خدا، آن چنان که عقل، قادربه شناختن آن باشد، فقط به وسیله افراد معدودی قابل شناخت است؛ آن هم پس از مدت های طولانی و همراه با خطاهای فراوان؛ از این رو توماس میگوید: برای رستگاری هر چه مناسب تر و مطمئن تر انسان، ضرورت داشت انسان ها، حقایق الاهی را از طریق وحی الاهی بیاموزند؛ بنابراین، افزون بر علوم فلسفی که عقل آن را بررسی میکند، ضرورت داشت از طریق وحی نیز تعلیم مقدس در کار باشد؛ زیرا انسان ها از طریق ایمان، سریعتر به حقایق نجات بخشی درباره خدا میرسند تا از راه عقل طبیعی.
همچنین عقل حجت الاهی در نهاد آدمی است و احکام الهی به دو طریق در دسترس آدمی قرار داده شده است: یکی از طریق وحی و متون مقدس و دیگری از طریق عقل؛ بنابراین همان طور که احکام صریح در متون مقدس دارای حجیت و اعتبارند، احکام بدیهی عقلی (اعم از نظری و عملی ) نیز اعتبار دارند؛ به همین دلیل، عقل یکی از منابع احکام دین ،لحاظ شده است؛ از این رو در اسلام هیچگاه تعارض بین عقل و دین وجود ندارد؛ بلکه اگر تعارض هم هست، بین احکام عقلی و احکام نقلی است که آن هم با روش و شیوه خاص حل میشود؛ یعنی همان گونه که دو خبر متعارض را بر اساس ترجیحات باب تعارض حل میکنیم، همین طور هم تعارض حکم عقلی با حکم نقلی را مرتفع می سازیم؛ نتیجه آن که در حوزة اسلام ، به عقل هم در جهت رجوع به دین و هم در مورد کشف احکام دینی، اهمیت بسیاری داده شده است و اصول دین اسلامی را میتوان از طریق استدلال عقلانی مبرهن کرد."