چکیده:
افلاطون را معمولا سرسلسله کسانی می شمارند که عالم محسوس و اشیای طبیعی را در برابر عالمی معقول و موجوداتی ماورای طبیعی قربانی کرده اند. این سخن تا اندازه ای درست است. در آثار افلاطون به شواهد فراوانی بر می خوریم که از پایین تر بودن مرتبه عالم محسوس نسبت به مرتبه عالم معقول، و پایین تر بودن مرتبه ادراک حسی نسبت به مرتبه معرفت عقلی، حکایت می کند. اما اولا، کسانی جلوتر از او بوده اند که حس و محسوسات را بی اعتبار خوانده اند؛ ثانیا، شکاکیت نظری و آشفتگی عملی ناشی از حس گرایی باعث شده است که افلاطون در عالمی معقول به دنبال یقین نظری و ثبات عملی بگردد؛ و ثالثا، عالم محسوس در نظر او بهره مند از واقعیت است و همین بهره مندی باعث می شود که نتوانیم آن را توهم محض بشماریم. وجود عالم محسوس و ادراک حسی آن مقدمه ای ضروری برای رسیدن به معرفت عالم معقول است. از منظر هستی شناختی نیز فرض عالم معقول چیزی از واقعیت عالم محسوس نمی کاهد.
خلاصه ماشینی:
"وقتی افلاطون(1)بحق از هراکلیتوس و پیروان او بپذیرد که همهء چیزها همیشه در حال سیلانند و هیچگونه علمی(یا شناختی)به آنها تعلق نمیگیرد(ما بعد الطبیعه،23 a 789 و بعد)،(2)با این عقیدهء هراکلیتوس و پارمنیدس همآواز باشد که عقل ما را به حقیقت(که معقول است)میرساند،(3)نخواهد که لحظهای با شکاکیت برخاسته از حسگرایی معاصران خویش همدلی نشان دهد،(4)ادامه دادن راه سقراط را در مبارزه با بیمعیاریهای نفعطلبانهء سوفسطاییها وظیفهء خویش بداند و(5)نجات جامعهاش را(که خود را مکلف به آن میداند)در گرو رسیدن به معیارهای ثابت نظری و عملی و پرورش دادن آدمیان برای پایبندی به این معیارها تشخیص دهد،در نهایت چارهای جز این نخواهد داشت که عالم معقول را به عنوان واقعیتی متعالی در نظر بگیرد و این جهان محسوس را در پیوند با آن عالم،و از برکت بهرهمندی از آن قابل شناخت و برخوردار از واقعیت قلمداد کند.
به عبارت دیگر-بدانگونه که در نامهء هفتم( e 243 و بعد)43آمده است-اگر کسی از راه مشاهدهء عالم محسوس وارد نشود،محال است به درک عالم معقول نایل آید،اما بههرحال افراد مستعد باید تا آنجا پیش بروند که پرده از پیش چشم روح آنها برافتد و عقلشان بتواند حقیقت هرچیزی را دریابد؛یعنی ما دو منشأ برای شناسایی داریم:یکی حس و دیگری عقل؛و از این دو ابتدا باید حس به کار افتد تا عقل بتواند کارش را شروع کند."