خلاصه ماشینی:
"بهلول که در لغت به معنی شخص خندان یا خندهرو است،به زبان طنز نیشدار و در لباس شوخی و لطیفه،کجرویها و ترفندهای بداندیشان و گمراهان را نشان میداد و به پند و اندرز میپرداخت چنانکه تا امروز داستانهای بسیار بهنام یا منسوب به وی بر جای مانده است از جمله دو داستان ذیل: 1-روزی بهلول در بازار چشمش به بقالی افتاد که ماستی را میسنجد و با نوک انگشت به کفه ترازو فشار میدهد تا ماست کمتری به خریدار بدهد،بهلول خواست چیزی بگوید اما ناگهان الاغی در رسید و در جلو دکان بقالی،سرش به ظرف ماست خورد و ظرف افتاد و شکست و همه ماستهای بقال بر زمین ریخت.
2-روزی به دکان پارچه فروشی رسید،دید مرد بزاز به هنگام ذرع کردن پارچه را انگشت خود نیمگز را فشار میدهد و با این کار،مقداری از پارچه را به سود خود می رباید بهلول خواست مچ او را بگیرد،اما در حال شگفتی متوجه شد که موشی به میان دخل پول پارچه فروش پرید و یک مسکوک را به دهان گرفت و بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به سوراخ رفت."