خلاصه ماشینی:
"آنگاه که در تاریکی غوطهورید و آنگاه که چشمانتان نمیبیند و راه را از چاه بازنمیشناسید به دنبال صدا بروید، گوشها را در کار کنید، دروازه دل خویش را بگشایید، که اگر نگشایید دل نیز راهی از این شب تاریک برون نمیبرد و بدانید که گوش دروازه دل است.
ذکر خدا تنها در دل مینشیند، قلب است که اطمینان مییابد باری به صدا اعتماد کنید صاحبدل شوید، آنگاه که چشمانتان نمیبیند و راه را از چاه باز نمیشناسید به دنبال صدا بروید در تاریکی با ایمان گام بردارید، نهراسید.
ناگاه جوانی پرسید بگو که دروازه قلب را چگونه باید گشود؟ مسافر بیآنکه بگوید بادبان قایق را برافراشت و نسیم در سینه بادبان افتاد.
آنک شب شده بود، نگاه مرد مسافر به ماه افتاد بیآنکه چیزی بگوید بادبان را برافراشت و نسیم در سینهاش پیچید.
این جوان گفت که بگو دروازه قلب را چگونه باید گشود؟ پس بدان که کلیدی که در دست توست، سکوت است و سفر1."