خلاصه ماشینی:
"من نمیدانم اگر قرار است یک فیلمساز،مسؤول فرهنگی و یا هر آدم مسؤولی این سرگشتگی را نبیند و بگوید ان شاء الله که به خیر و خوشی میگذرد و یا همیشه بخواهیم نوجوان را با تکیه بر آداب و عادات مذهبی،نجات بدهیم،چقدر پاسخ میگیریم؟آن هم با روشهای کاملا غلط که نوجوان، از زبان معلم و والدین و علمای مذهبی را خود یک چیز میشنود و در جامعه چیزهای دیگر میبیند و حتی این تناقض را در خانواده با همه وجود حس میکند،آیا تاکنون جواب گرفتهایم؟اصلا رعایت تکلیف و وظایف مذهبی موقعی جواب درست میدهد که شرایط به وجود آمده برای نوجوان رضایت و لذت از انجام شعائر و تکالیف مذهبی به بار آورد.
او چهار بچه دارد که خاطرات خودش را با آنها نوشته است و بالاخره اعتراف کرده که بیگانهترین فرد نسبت به بچههایش،خودش است!با همه تلاشی که به خرج داده و مجموعه کتابهای روانشناسی کودک و نوجوان که به اتفاق همسرش مطالعه کرده و سعی نموده اصول آنها را رعایت نماید ولی نتوانسته به دلیل شرایط موجود جامعه به دنیای آنها راه پیدا کند!به دلیل همان سرعت و کیفیت نقل و انتقال اطلاعات که هنوز برای نسل گذشته ثقیل و دیرهضم است و کمتر کسی از آن نسل سعی میکند خودش را با این سرعت سازگار کند،او میگوید روزی بالاخره فهمیدم که بچه من از نامی که برایش انتخاب کردهام،خوش نمیآید!واقعا در جهان چند نوجوان از اسمی که والدینشان انتخاب کرده،راضی هستند؟از همینجا،جدایی دو نسل آغاز میشود تا به جایی میرسیم که به قول بیل کازبی اگر روزی پسرت از در وارد شد و فهمیدی که کسی را نکشته، خیلی خوشحال خواهید شد."