خلاصه ماشینی:
"در آن میان جوانی خام و مغرور،که خود برکنار ایستاده بود و صحنه را تماشا میکرد،به طعن و تمسخر گفت مجاهدان مسلمان با چه مردانی به جنگ میروند!این پیرمرد که برای سوار شدن بر اسب توانائی ندارد و باید دوتن زیر بازویش را بگیرند،در جنگ چه خواهد کرد و چه کاری از پیش خواهد برد؟ پیر جهاندیده و جنگآزموده و تربیت یافتهء ایمان و اسلام این سخن شنید و روی به جوان گفت راست است که دو کس مرا کمک کردند تا بر اسب بنشینم،اما اگر جرات میداشتی به میدان نبرد نزدیک شوی،می- دیدی که دو هزار مردنیز نمیتوانند از این اسب فرودم آورند.
آن جوان خام به میدان جنگ نزدیک هم نشد،اما پس از پایان جنگ و پیروی سپاه مسلمانان،چون سلحشوران اسلام بازگشتند،پیرمرد هنوز بر اسب خود نشسته بود و یارانش همهجا میگفتند که پیروزی ما در این جنگ به دست این مرد مبارز پیر و با راهنماییها و پیشتازیها و بیباکیهایی که از خود نشان داد،بدست آمده است!"