چکیده:
نویسنده،داستان«باز سفیدشاه»و گریختنش نزد پیرزنی را بررسی کرده و با توجه به دو منبع نقل آن(اسرارنامهی عطار،صص 101 و 201 و مثنوی مولوی، دفتر دوم 523 تا 253)دربارهی مآخذ قصه،اصل قصه و دخل و تصرفات در آن (زمینهی معنایی،قصه پردازی،شخصیتپردازی،گفتوگوها و خروج از قصه) و همچنین رمز و نماد قصه،نتایج پیام و حتوای آن پژوهشی تطبیقی داشته است،که به دلیل طولانی بودن مقاله،بخش دوم و اصلی آن از نظرتان میگذرد.
خلاصه ماشینی:
"شمس اشارهای به این حکایت است و در
در کشف المحجوب نیز این حکایت آمده
در مثنوی نیز چنین است و به
کمپیر نماد نااهلی است که
قدسی را در خود محبوس کرده است و«که تا
او غذایی حسی است و باز جان بینیاز از
شاه نیز نماد خداوند است که باز جان مدتها
«باز»در قصهی مولوی حکمتی است که
و آغاز قصه آمده است که دین آن بازی نیست
حکمت بودن باز تصریح شده است:گرچه حکمت را به تکرارآوری
اصلی خود که مکان قرب الهی بود به
است که خود عاشق این«باز»است و از اینکه
در هر دو قصه نمادی از خداوند است و تفاوت
اسرارنامه است که باز حکمت از او«رو
این کمپیر در قصهی مثنوی نشاندهندهی این
قصه و شخصیتهای آن است.
میکند که نتیجهگیری او از قصه است.
هشدار میدهد که باز جان تو به دست پیرزن
مرا صبر است تا این باز ناگاه
1)یک بار از مهربانی ابلهانه کمپیر به «باز»نتیجه میگیرد که:مهر جاهل را چنین دان ای رفیق
زمینهی معنایی نیز در متن نهفته است.
-جان پاک قدسی در این جهان گرفتار
خود از باز شاهی-حکمت و جان قدسی-
آنگونه که باز سلطان نزد کمپیر کور نماند،
قصهی مثنوی افزوده است:
-مهر جاهل نوعی دوزخ است.
باز است و خداوند مشتاق بازگشت بندگان
مهمتر از این نماد برای عطار است.
از نماد باز در دیگر قصص خود نیز بهره برده
مربوط به باز در مثنوی است...
در این قصه سرگذشت باز و بازگشت
(5311/2)و سرگذشتی دیگر از این باز را
شهپرش»6این باز سپید شاه که بیش از هزار"