خلاصه ماشینی:
"برای نمونه، شعر «فالگیر» او که تصویرهایی تازه از روز و غروب و شب را با زبانی ساده تک لایه ارایه داده است، ببینید: - کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود/ زنبورهای نور زگردش گریخته/ در پشت سبزههای لگدکوب آسمان/ گلبرگهای سرخ شفق تازه ریخته/ کف بین پیرباد در آمد زراه دور/ پیچیده شال زرد خزان را به گردنش/ آن روز میهمان درختان کوچه بود/ تا بشنوند راز خود از فال روشنش/ در هر قدم که رفت/ درختی سلام کرد/ هر شاخه دست خویش به سویش دراز کرد / او دستهای یکایکشان را کنار زد، چون کولیان، نوای غریبانه ساز کرد، آن قدر خواند و خواند که زاغان شامگاه/ شب را زلابه لای درختان صدا زدند / از بیم آن صدا، به زمین ریخت برگها/ گویی هزار چلچله را در هوا زدند/ شب همچو آبی از سر این برگها گذشت، هر برگ، همچون پنجه دستی بریده بود/ هر چند نقشی از کف این دستها نخواند/ کف بین باد، طالع هر برگ دیده بود نادرپور، در آینه، ص 200 و 201 و نمونههای دیگر: شب چون زنی که پنجرهها را یکان یکان / میبندد و چراغ اتاقش را/ خاموش میکند/ یک یک ستاره را خاموش کرد و خفت."