خلاصه ماشینی:
"بدین جهت او با ناراحتی،اسحاق را مرخص کرد،ولی طولی نکشید که خبر قیام ابراهیم در بصره به بغداد رسید!منصور دستور داد اسحاق را احضار کردند،وقتی که اسحاق وارد شد،او را کنار خود نشانید و احترام کرد و سپس گفت: من چند وقت پیش دربارهء رویاروئی با شخصی که بر ضد حکومت من در مدینه قیام کرده با تو مشاوره نمودم و تو توصیه کردی که بصره را با سربازان پر کنم،اینک میخواهم بپرسم که آیا قبلا درباره بصره اطلاعاتی داشتهای؟ او پاسخ داد:نه،ولی شما از قیام شخصی سخن گفتی که هرگاه فردی مانند او قیام کند یک نفر از پیروی او تخلف نمیورزد،و سپس گفتی:شهری که او در آنجا قیام کرده محدود و تنگ است و ظرفیت تحمل ارتش را ندارد،من از اینجا فهمیدم که او بزودی آن شهر را ترک گفته شهر دیگری را پایگاه خود قرار خواهد داد،از طرف دیگر مصر را در نظر گرفتم و دیدم تحت کنترل دولت است،شام و کوفه نیز همینطور،اما در مورد بصره نگران بودم زیرا از نیروی دولتی خالی بود،از اینرو بود که گفتم این شهر را از سربازان پر کن!"