خلاصه ماشینی:
"دارم از نگاه یک آدم ازدسترفته مینویسم،چون ما تقریبا از یک جا شروع کردیم،جاهای مشترکی کار کردیم،کارهای شبیه به هم کردیم ولی باز اینها نیست که این نوشته را مینویسم.
آدم در این محیط اگر زندگی کند چه میشود جز من،جز علی عامهکن!این سرنوشت قابل دوباره نوشتن نیست ولی اگر انتخابی بود همان گیلان را انتخاب میکردم،علی هم فکر کنم همین کار را میکرد.
ما عادت داریم وقتی کسی میمیرد عیبهایش را بپوشیم و خوبیهایش را به خاطر آوریم شاید چون دلمان میخواهد بعد از مرگمان دیگران همین کار را کنند،اما من دوست دارم علی را همانطور که هست یاد بیاورم بدون روتوش مرگ بر چهرهاش.
میگویم بیدریغا گویی چون دورهء شهدای هنر گذشته،ونگوگهای گوشبریده مال تاریخند،حالا اگر جوهرهاش را داشته باشی دهدقیقهای وقت داری تا بدرخشی و اگر علی بیشتر از آن دهدقیقه ندرخشید خودش نخواست،نشد،گیلانی بودنش نگذاشت از آن مرکز عالم پایین را نگاه کند،مثل من،مثل هرکسی که آن جا دنیا آمده باشد."