چکیده:
گرچه موضوع فطرت به لحاظ ورود آن در آیات قرآن در آثار تفسیری مورد توجه قرار گرفته،هیچ گاه نزد متقدین مسلمان به صورت یک نظریهء منسجم در باب انسانشناسی و یا معرفتشناسی سامان نیافته است.در روزگار ما برخی الهیدانان جهد بلیغی کردند تا از آن،نظریهای معقول پرداخته و در باب انسانشناسی دینی، اخلاق،منشأ دینداری و توجیه خدا پرستی از آن سود برند.فطرت بر اساس برخی اصول حکمت متعالیه امری بالقوه است که در شرایط خاصی بر اثر صیرورت و حرکت جوهری به فعلیت میرسد.از سوی دیگر،منکران فطرت با ذکر شواهدی،از جمله اقوامی که هیچ گونه تصوری از(یا گرایشی)به خدا ندارند،از بن وجود فطرت را نفی کردهاند.ظاهرا وجود بعضی چالشها،همچون استقرایی بودن برخی مقدمات استدلال،مانع پذیرش نظریهء فطرت به عنوان یک رهیافت کاملا فلسفی است.با این همه،میتوان با رویکردی میان رشتهای،مبتنی بر تکثر روش شناختی،و در پرتو یافتههای روانشناسان و آموزههای دینی،همچنان آن را رهیافتی مهم و قابل دفاع تلقی کرد.
خلاصه ماشینی:
"خداوند در انسان و نیز در طبیعت حلول دارد»(باربود،1374،127)؛در دوران معاصر فیلسوفانی همچون آلوین پلنتیگا از منظر معرفتشناختی اصلاح شده به نحوهای شناخت از خداوند اشاره میکنند که بیشباهت به معرفت فطری نیست اما باید توجه داشت که اولا خاستگاه نظریهء آنها نه مسائل انسانشناختی بلکه معضلات معرفتشناختی است که قرینهگرایان مطرح ساخته و معقولیت اعتقاد به خدا را به چالش و نقادی کشاندهاند.
فطرت انسان نحوه هستی[روحی و نفسانی]اوست و با تحول جوهری و سیر درونی نحوهء هویت انسان،فطرت او هم متحول میشود و اطلاق آیهء 30 از سورهء روم که دلالت بر عدم تبدیل فطرت دارد،ناظر به این است که با حفظ هویت انسانی،مجالی برای تبدیل فطرت نخواهد بود(جوادی عاملی،1378،55)؛ اندیشمندان مسلمان گرچه برای اثبات وجود نفس ادلهای اقامه میکنند،4برای اثبات جنبهای خاص از نفس یعنی فطرت،به عنوان ساختاری نفسانی بیشتر به نقلیات همچون آیهء فطرت و سپس،به گرایشهای متعالی و فطری انسان متمسک میشوند؛ یک سلسلهء گرایشها در انسان وجود دارد که در حیوان نیست و همین گرایشهاست که انسان را موضوع مهمی برای فلسفه کرده است(مطهری، 1369،89)؛ این گرایشها را اصطلاحا فطریات احساسی مینامند؛همچون گرایش به حقیقتجویی،خیر و فضیلت،جمال و زیبایی(همان،74)؛اما باید دقت داشت که این ساختار روانی به کلی فارغ و مستقل از ماده و بدن نیست بلکه صیرورت آن به سوی تجرد تدریجا صورت میگیرد: احتیاج نفوس به ابدان برای آن است که به حسب اصل فطرت ناقص و بالقوهاند...
در پاسخ به این اشکال گفته شده است که مراد از فطری بودن اعتقاد به خدا در میان همهء اقوام این نیست که به صورت بالفعل همه خداپرست باشند بلکه این تمایل،بالقوه است و لذا وجود ملحدان یا اقوام بدوی مذکور،بیشتر دلالت دارد بر اینکه فطرت و گرایش به خداباوری در آنها به فعلیت نرسیده است."