خلاصه ماشینی:
"ر کوچۀ آفتاب اگر نه رنگ، اگر چشموارههای تنگ بود، کدام خاره سنگ بود که تاب آبگینه دیدنش نبود؟ کدام کرم پیله بود که بال در هوای گل پریدنش نبود؟ کدام خار و سبزه و گیاه زرد بود که آفتابگردان نبود؟ کدام شبنم و حباب کدام سایه و سراب که آفتاب سرمدی نبود؟ کدام گل گل محمدی نبود؟ بیدرنگی گلها همه آفتابگردانند قیصر امینپور عاشقم بهار را رویش ستاره در کویر شام تار را رهنورد دشتهای عاشقی!
پر ز بادۀ سپیده باد جام تو ای که چون غزال تشنه آب تازه میخورد مزرع دلم ز جاری کلام تو در غبار گام تو چارۀ فسونگران و رهزنان در محاق مرگ رخ نهفتن است من که تشنهام زلالی از سپیده را من که جستوجوگرم سرودههای ناشنیده را شعر من که عاشقم همیشه از تو گفتن است ای که در بهار سبز نام تو رسالت گل محمدی شکفتن است!"