چکیده:
تبیین علمی پدیدههای به صورت قیاسی و استنتاج قضایایی از قضایایی عامتر،یکی از روشهای بسیار مهم برای کشف فرایندهای علی و ارتباط ضروری میان پدیدههاست. تبیین در عین اینکه،خود با بهرهگیری و ارجاع به قوانین عام صورت میپذیرد،از جمله شیوههای کشف روابط و نیل به قوانین عام است.بیین علمی عمدتا با هدف یافتن پاسخ برخی چراییها صورت میگیرد؛سؤالاتی که مطلوب در آنها روشن ساختن اصل و چگونگی ضرورت وقوع حادثهای،فرایندی یا نظم خاصی در شرایط معین است.به عبارت دیگر،معین کردن شرایط اولیه و زمینههای آفاقی و انفسی خاص که با فرض وجود آنها،تحقق مبین ضرورت و قطعیت مییابد.به بیان روشنیتر،بیین استدلالی قیاسی است که مقدمات آن از یک یا چند قانون عام آزمون پذیرد و یک یا چند گزاره شخصی و آزمونپذیر و حاکی از خارج تألیف یافته و نتیجه آن،کشف رابطه یا نظم خاصی است که محقق در صدد شناسایی و بیین آن برآمده است.مؤلف در این نوشتار در صدد است تا با ذکر نمونههای گویایی،جایگاه تبیین در کشف و توضیح روابط میان وقایع و پدیدههای اجتماعی را تشریع کند.
خلاصه ماشینی:
"53پارسونز در صدد تبیین این واقعیت است که چرا تحلیل دینامیکی در کاملترین معنای خود،امروزه درکشدنی نیست؟در ادامه به طرح نظریه تحلیل ساختی-کارکردی خود،به عنوان بهترین جایگزین ممکن برای تحلیل دینامیکی در اوضاع و شرایط مختلف میپردازد.
مشکلی که در اینجا وجود دارد این است که چگونه و تحت چه شرایطی ما میتوانیم دانش خود از فرایند کنش و مولفههای آن را برای مطالعه پدیدههای اجتماعی بسیج کنیم تا بتوانیم در حد امکان،یک تحلیل دینامیکی به دست دهیم؟پاسخ پارسونز همان نظریه ساختی-کارکردی اوست.
در پایان،این بخش به نقل کلامی از پارسونز میپردازیم که در آن،مشکل تحلیل ساختی- کارکردی،به عنوان جایگزینی برای تحلیل دینامیکی به اختصار بیان شده است: اگر ما یک نظام کاملا تعمیمیافته از مقولات برای توصیف و مقایسه نظاموار ساخت نظامها داشته باشیم در آن صورت،عرصهای خواهیم داشت که در درون آن،میتوان دانش دینامیکی خود را راجع به فرایندهای انگیزشی،که در مناسبات نظام اجتماعی از اهمیت برخوردارند،بسیج کنیم.
مرتن این فرض،که جهان تحلیل کارکردی همواره نظام اجتماعی به مثابه یک کل است،را مورد سؤال قرار داده است:«آیا مفاهیم فرهنگی کارکرد یکپارچهسازی برای جامعه به عنوان یک نظام یا برای همه اعضاء جامعه دارند؟این سؤال بیشتر سؤالی تجربی در خصوص واقعیت است تا یک اصل موضوع.
باربر خاطرنشان میسازد آنچه تاکنون توسط کارکردگرایان پذیرفته شده این است که کارکردگرایی در نقش یک شیوه تحلیل روابط میان بخشهای ساختی و در نقش مجموعهای از مفاهیم جامعهشناختی مستقل و نظریه کارکردگرایی تا آنجا که یک روش تحلیل روابط اجتماعی است فرض میگیرد که نظامهای اجتماعی«نظامهای نسبتا متعین و دارای حدود و ثغور مشخصی»هستند که بخشهای آن به شیوههای خاص برای حفظ یکدیگر و حفظ ویژگیهای نظام به عنوان یک کل به هم وابستگی متقابل دارند."