خلاصه ماشینی:
"آسمان خیمه زد ز ابر کبود شد جهان قیرگون و هم آلود مهر تابان نشسته در پس ابر ساکت و بیفروغ و خشم آلود تندر دلخراش از یک سو میخروشید با دو صد فریاد آذرخش از کرانههای افق تیغ ابران خود نشان داد دانههای سپید و روشن برف در دل چشمه فلک جوشید هر درختی که لخت و عریان بود بر تن خود لباس نو پوشید در دل پنجهء برنده باد قد آزاد سرو میفرسود گم شد اندر میان تودهء برف سبزهء خرم سواحل رود کاج خویش پیکر همیشه بهار زیور خویش را فزون میکرد بید مجنون کنار او رقصان غم خود را ز دل برون میکرد در چنان وضع نابسامانی پیرمردی بزیر بار گران با قدمهای سست و بیرمقش پیش میرفت غمگن و نالان دختری پابرهنه در بازار چهره با اشک دیده میآلود در میان گروه با زاری بهر یک لقمه راه میپیمود بیوهای خسته و ستمدیده در کنار خرابهای بغنود تا رهاند گل امیدش را از گزند هوای سرد عنود!"