خلاصه ماشینی:
"دیگر تو نیستی که بگوئی به شعر خویش باید چگونه زیست؟ باید چگونه ماند؟باید چگونه رفت؟؟ **** آه ای کمیت!
ولی نه،تو زندهای در راه زندگی ردپای تو هست باز یاد تو،تا همیشه در این قلبها بجاست ای کاش شاعر امروز،همچو تو با طرح با هدفی شعر مینوشت **** آه ای کمیت!
اکنون جوانههای شعر تو،ای کاش تا که باز در پهنه کویر دل شاعر،این زمان نوغنچهی رسالت خود آورد به یاد **** آه ای کمیت از بستر زمین و از این معبد بزرگ از ما به تو درود،از ما به تو سلام بر خوشههای فکر تو،صد بوسهها نثار علی اکبر صادقی(رشاد) بشکست رونق بازارت این نسل پرخروش...
فجر سرخ خود آغاز کرده است با جوشهای تازه این سرو دیرسال در قلب صخرههای سیاه مآل تو افکنده بس شکاف دیگر طبقکشان تبهکار خویش را زی خود فرابخوان."