خلاصه ماشینی:
"دارم حوصلهتان را با این پیشگوییهام پاک سر میبرم؟خب،چی بگویم،بد است جلوی جمع ملاحظهتان را میکنم و نمیگویم زیر سرتان بلند شده و قرار است با خانم فلانی بروید استانبول و بلیتش را هم از سه شنبه پیش رزرو کردهاید، آقای ایوبی؟* سندباد و سفرهای بعد از این وحید حسینی دوست نویسنده هرگز نمیپرسد اصلا این«سندباد» کیست که شخصیت داستان جدیدت شبیه اوست.
خود نویسنده درحالیکه دو دستی فنجان داغ قهوهاش را چسبیده،تعریف میکند که سندباد باربری بوده که یک روز گرم و طاقتفرسای کاری،از حیاط خانهای اشرافی صدای ساز و آواز میشنود و این،زمینهساز همصحبتیاش با صاحبخانه-سندباد بحری-میشود.
نویسنده برای دوستش توضیح میدهد که قهرمان داستان او هم مثل سندباد به یک دوست نیاز دارد.
دوست نویسنده اصراری به دانستن فرجام قهرمان داستان و مشکلی هم با پان باز ندارد؛مشکلی اصلی، نویسنده است که حالا در تنهایی فنجان سردش را دو دستی چسبیده و سرش را بین دستهایش فرو برده است*"