خلاصه ماشینی:
"فینالیست دختر شایسته بود.
که آمده بسود لندن درس بخواند که پاپا و مامان مخالف بودند که یک دختر نجیب تکوتنها راهی ولایت غرب بشود و روی«نجابت»بخصوص خیلی هم تکیه میکرد.
که بالاخره به مامان و پاپا فهمانده که نجابت به این حرفها نیست«دختر نجیب هر جا بره نجیبه، و نانجیب،نانجیب!»که با همین استدلال حرفها افتاده بود.
که برود به یک مدرسه خود که سطحش بالا باشد و ایرانی هم تویش نباشد چون «ایرانیها همهجا را به گند کشیدهاند!»اینهم عقیدهای بود که نمیشد از کله«دختر شایسته» بیرون آورد.
بعد دختر شایسته از محیط ایران حرف زد از «اجتماع منحط و خراب!»و یک تکیهکلام هم داشت «تهران مخوف!».
آخرش رسید به اصل ماجرا که میرسید به«چاق»شدنش،اشک آمد توی چشم،دستمال آمد بیرون،بالاخره قضیه را گفت و معلوم شد دختر شایسته ما«حامله»بود.
! این دفعه سومی بود که یک دختر شایسته را -البته فینالیستها را-توی گرفتار میدیدم."