خلاصه ماشینی:
"وقتی بخواهیم ماهیت موسیقی مندلسون را سرشت نمایی کنیم،لاجرم این کار را میتوان بدین شیوه کرد کهبگوییم،شاید هیچ موسیقی مندلسونی دشوار فهمی وجود ندارد.
933 اگر کسی بگوید:«چشمهای A حال زیباتری دارند تا چشمهای B» آنگاه باید بگویم که او با واژۀ«زیبا»یقیناهمان چیزی را مراد ندارد که ما زیبا مینامیم و نزد همهکس کلمهای مشترک است.
مثلا وقتی از خود میپرسیم:چه نامی درخور منش این آدم است؟ ولی گهگاه منش را در نام فرامیافکنیم و آن را به مثابه امری داده شده مینگریم.
اگر کسی پیشگویی کند که نسل آینده،به این مسائل خواهد پرداخت و آنها را حل کرد،لاجرم این حرفاکثرا فقط گونهای رؤیابافی است،رؤیایی که در آن،شخص،گناه آن چیزی را از دوش خود برمیدارد که قرار بودانجام دهد و انجامش نداده است.
زیرا دیگر کفایت نمیکند که بتوان بازی را خوب بازی کرد؛زیرا پرسش همواره این است:آیااکنون این بازی را اصلا باید بازی کرد یا نه و بازی صحیح کدام است؟ حل مسئلهای که تو در زندگی با آن مواجه میشوی،شیوهای است برای زیستن،شیوهای که امر مسئلهدار را ازبین میبرد.
اگر هنر در خدمت«تولید احساسها»باشد،آیا دست آخر،ادراک آن به یاری حواس نیز مشمول این احساسهانخواهد بود؟ به گمانم،اصالت من،(اگر این واژه،واژۀ درستی باشد)اصالتی است از آن خاک و نه بذر(شاید اصلا بذریمختلص به خودم نداشته باشم).
به همین معنا:خانهای که برای گرتل ساختم،محصول ظرافتی تعیینکننده در شنوایی،خلق و خوی خوب،بیاننوعی فهم عظیم(برای یک فرهنگ و از این دست)است ولی زندگی آغازین،زندگی وحشی که میخواهد خشمخود را خالی کند-در آن نیست."