خلاصه ماشینی:
"سخن سردبیر رابطه بین انسان و محیط را جغرافیا معنی کردهاند،اما تبیین این رابطه جدالهای فکری و نظری متعددی را به دنبال داشته است،زیرا در گام اول،محیط دارای مفاهیم متعددی است و اگر بخواهیم تنها محیط را حتی به محیط طبیعی هم محدود بدانیم،باز گستردگی محدوههای چنین تعریفی آنچنان گسترده است که نمیتوان به این جمله مختصر اکتفا نمود.
این واگرایی را باید نتیجه چه عاملی دانست؟آیا طرح جبر جغرافیایی از ابتدا طرح نادرست یک واقعیت عینی نبوده است؟ آیا این الگوهای چشماندازهای طبیعی عامل تاثیرگذاری بر بافت و الگوهای دستساخت بشری است و هر گاه این الگوها با سنخیت و مشابه همراه باشد،پایداری ساختاری و عملکردی سیستمهای به وجود آمده بشری، استمرار بیشتر و پایداری مستحکمتری از خود نشان میدهند،واقعیت جبرگرایانه است؟ آیا اینکه بشر محیط خود را بهتر بشناسد و به جای تقابل خصومتآمیز،همراهی بهتر و درک عمیقتری از آن داشته باشد،را میتوان مقهور ماندن در برابر محیط و یا به تعبیری جبر جغرافیایی نامید؟ شاید بهتر باشد آنچه را بسیاری،تحت عنوان جبرگرایی در جغرافیا از آن یاد نموده و کتابها بر توصیف آن نگاشتهاند و مکتبها بر این منوال تأسیس نمودهاند،بیشتر ناشی از حس برتریجویی و گریز از شناخت بسترهای زیستی و رابطه این عوامل با انسان بدانیم تا جبر جغرافیایی،و بدیهی است که ذکاوت بشری باید به جای خصومت و تقابل میان رابطه انسان با محیط،به بهرهمندی و شناخت محیط مصروف شود،تا مفهوم پایداری حاصل و بهرهمندی بشر از محیط طبیعی براساس منطقی روشن استوار گردد."