خلاصه ماشینی:
"خاطر جنگ آرام و محو در ذهن بیننده جان میگیرد،و یادش میآید که ازبازماندگان این واقعه است،و با دیدن تصویر آخر،حسی از کاتارسیس ناشی از فاجعه را تجربهمیکند و میخواهد نفسی به راحتی بکشد که به جای آن اجساد نیست که به تشت آخر میرسدو با انتظار دیدن تصاویر دردناک دیگری در تشت خم میشود که تصویر خود را در تشت پر ازجیوه،به وضوح و غیر منتظره میبیند،و نوشته شهید گمنام را بالای آن میخواند و اینجا استکه آرامش به هم میریزد،تصویرش برعکس میشود و چرخشی که مد نظر هنرمند بوده بهوقوع میپیوندد.
بیننده که تاکنون خود را جدا از جنگ میدید-و بسیار محتمل است که او از آنزمره افردی باشد که از جنگ آسیب خاصی ندیده،و کسی از عزیزانش هم به آن اجساد تبدیلنشده-اکنون این پیام را دریافت میکند:«جنگ هرلحظه در پیشاست و تو میتوانی قربانیبعدی باشی،و نه تنها میمیری که اسمت هم شهید گمنام است،هم جانت را از دست میدهی وهم هویتت را و هم شاید چیزهایی دیگر را."