خلاصه ماشینی:
"از:حسن منتظر قائم یزد در پرتو حق ابر میباید شدن:سنگر برای تندر وحشی،و یا سرچشمه بهر برق گردیدن آب میباید شدن:در خشم دریاها خروشیدن!
برق میباید شدن:چون تیغه شمشیرهای تودهء مظلوم،یا چون مه درخشیدن!
تیر میباید شدن:بر چشم هر نامرد پریدن حلقه میباید شدن:بر دست دزدان شرافت، سخت چسبیدن!
خنده میباید شدن:بر چهرهء زیبای غم،آرام غلطیدن!
رود میباید شدن:در پیچوخمهای مهیب راه خود،بیباک چرخیدن یا چو مرگ تندخو،بر جام قلب زورگوها ضربه کوبیدن!
لال باشم پا برهنه در بیابان روی نیش خار باشم دزد رسوائی کشیده، جامه مردی دریده، برده زور و زر پروردگان دیو استعمار باشم جان من بیجوش فریادم فراموش!
*** من نمیگویم چو مرده-بینفس-بر روی مرداب تباهیها فتادن من نمیگویم چو دکمه-بیهدف-بر سینه سیمین بران سستپیمان،سخت چسبیدن فکر من-فریاد من طغیان رود پرخروش داغ احساسات من اینست : درد و مرگ و تیر و تیغ ابرو و آب و آه و اشک، برف و برق و هرچه«هستی»هست میباید شدن!"