چکیده:
بهاءالدین محمد، معروف به سلطان ولد، فرزند ارشد مولانا جلال الدین محمد بلخی، یکی از شخصیت های تاثیرگذاری بود که در حیات مولانا و پس از وفات او نقش مهمی در حوادث پیش آمده، به ویژه در تدوین آثار مولانا ایفا کرد. او از موقعیت ممتازی برخوردار بود به خصوص که در میان اطرافیان مولانا تنها کسی است که از خود آثار مکتوب قابل توجهی به جا گذاشته است. شناخت و بررسی آرا و افکار او و نیز نقش او در روابط مولانا با دیگران(بزرگان، امرا، شیوخ و مریدان و...) بی شک در مطالعات مولوی شناسی اهمیت بسیار دارد. متاسفانه تاکنون به جز در مقدمه ولدنامه از استاد جلال الدین همایی، در هیچ اثر دیگری به طور مستقل، شخصیت و آثار و افکار سلطان ولد بررسی نشده است. در این پژوهش، سعی بر این بوده است که با گردآوری اطلاعات موجود درباره سلطان ولد، به خصوص از لابلای آثار خود او، و نقش او به عنوان فرزند مولانا در زمان حیات پدر و به عنوان نخستین گردآورنده آثار مولانا و نیز به عنوان مهم ترین و اثرگذارترین شخصیت در شکل گیری طریقه مولویه، و دوام آن پس از مرگ پدر بررسی و حتی المقدور تحلیل شود.
Bahā al-Din Mohammad، known as Soltānwalad، played an important role in the current events of his father’s lifetime and after that، particularly in the compilation of his works. He enjoyed an excellent status، specially with regard to the fact that he is the only person among Rumi’s relatives and companions that has left considerable written works; so undoubtedly the examination of his thoughts and ideas and also his impact on Rumi’s relations with princes، Sufi masters and disciples are of great important in the recognition of Rumi.
Unfortunately except Walad Nāma’s introduction written by Homāei، nowhere the personality، thoughts and works of Soltānwalad have been examined.
In the present paper an attempt has been made to survey and analize، based on available sources about Soltānwalad، his role as Rumi’s elder son and the first who gathered father’s works and poems and the most effective person in formation of Mowlavieh order.
خلاصه ماشینی:
"(همان،ص 115)و در پاسخ مریدان که از او در مورد اهمیت و برتری یارانمولانا نسبت به یکدیگر پرسیده بودند،گفته بود: {Sگفتش اندر جواب کای همراه#شمس چو مهر بد صلاح چو ماه#چون ستاره است شه حسام الحق#زانکه گشته است با ملک ملحق#همه را یکشناس چونکه تو را#میرسانند هر یکی به خداS}(همان،ص 113) نکتۀ قابل یادآوری این است که برخلاف علاقۀ بیحد مولانا به سلطانولد،دراین سپهر ملکوتی هیچنامی از او نیست،و اشارهای به او نمیشود،و مهمتر ازهمه اینکه«مولانا هیچگاه فرزند خود را با الفاظی که در مثنوی در ثنایحسام الدین آورده،ستایش نکرده»(مولوی:دیروز و امروز...
(سپهسالار،مقدمه ص 9)آیا اینکه در مناقب العارفین و رسالۀ سپهسالار هیچاشارۀ جدی و مهمی به کریم الدین نشده نمیتواند ناشی از این باشد کهنویسندگان این دو کتاب به عمد نام او را حذف کردهاند تا سلطان ولد رابااهمیتتر و مقتدرتر از آنچه واقعا بوده نشان دهند؟و آیا جانشینان سلطانولدکه همگی از فرزندان او بودهاند نمیخواستهاند با محکمکردن جایگاه پدر خودبه عنوان جانشین مولانا،جایگاه خود را مستحکمتر کنند؟و آیا اصلا پیروانمولانا سلطانولد را به عنوان رهبر روحی و معنوی خود قبول داشتهاند،و یا اوفقط به عنوان فرزند مولانا نزد ایشان محترم بوده،و وقتی پس از مرگ کریم الدین میگوید:«چون ولیای از این جهان رحلت کند،نباید نومیدشدن که تا جهانقایم است اولیای حق دایم خواهند بودن؟»(ولدنامه،ص 330)و میخواهند خودرا در زمرۀ اولیا به شمار آورد؟ سؤال دیگر این است چرا سلطانولد بلافاصله پس از اینکه موضوع بهخلافت رسیدن خود را در ولدنامه(ص 155)مطرح میکند،به بیان اقدامات ووضع آداب و فرستادن نواب اشاره میکند،و تأکید میکند که همۀ این اقداماترا در هفت سال پس از وفات حسام الدین انجام داده است؟دقیقا در همان هفتسالی که به گفتۀ خودش،کریم الدین«رهبر»قوم بوده،و البته هیچ اشارهای همبه اقدامات او در این دوره نشده است."