خلاصه ماشینی:
"و کمکم حس کردم به سنین جوانی رسیدهام بر اثر شرایط محیط و دوستان ناباب، در دین و شناسائی خدا بسیار سستعنصر بودم گویا- تر اینکه به آفریننده حتی هیچ اعتقادی نداشتم.
یعنی دهها بار از دیدن یک گل بنفشه لذت برده بودم و در اعماق قلبم آنرا تحسین میکردم ولی هیچگاه بخود نمیقبولاندم که این زیبائی را آفرینندهای بوجود آورده است روزها از پی هم میگذشت و من با دوستان،عالمی احمقانه داشتم.
زیرا بانوئی روشنفکر و فاضل مرا راهنمائی کرد تا جائیکه گذشته از وجود خدا،به قیامت هم معتقد شدم آنزمان بود که حس کردم از یک دنیای تاریک بیرون آمدهام و به عالم حقیقت رو- آوردهام.
و هنوز نمیتوانم براحتی حتی یک سطر از نوشتههای قرآن را بخوانم ولی معانی و تفسیرهای آنرا با دقت هرچه تمامتر مطالعه کرده و از زوایای آن اسراری را کشف میکنم که برایم روحپرور است."