خلاصه ماشینی:
"به نظر وبر این فرایند عقلانیترو به گسترش و جدایی فرهنگی به تکثر ارزشیمنجر میشود که هر کوششی برای ایجاد سازگاریو آشتی میان حوزههای ارزشی متفاوت را محالو غیر ممکن میکند.
نقد پدرسالاری به عنوان یکجریان فکری-فرهنگی در نیمه دوم قرن بیستمو دقیقتر در اواخر دهه 60 با افزایش آگاهی زناناز حقوق انسانی خود و تغییراتی شدت یافت کهدر اقتصاد و پیشرفتهای پزشکی ایجاد شد،اینجریان ازاینرو برای ما اهمیت دارد که در آن مامیتوانیم با رصد انتشار سریع اندیشه در کلیتبهم پیوستهای دنیای مدرن،شکل گرفتن فرهنگجدید و شنیدن صداهای نو و در نهایت بنا نهادنفرهنگی زنسالار را شاهد باشیم،هرچند درهمشکستن سلطه مردسالاری در حوزههای مختلفادعایی نیست که با حرف و پدیدار شدن نشانههایبسیار خفیف تحقق یابد ولی رشد چنین حرکاتیمیتواند دال بر دگردیسی فرهنگی در عصر مدرنباشد.
آیا اسلام میتواندعقلانیتی را که به عنوان مثال پذیرای معرفتوحیانی و حتی تجربهی اخلاقی و زیباییشناختیبشری نیست تصدیق نماید؟به عبارت دیگر آیااسلام میتواند پیرو عقلانیتی باشد که بر یک نظامساختاری،معنایی و ارزشی خاص شناختی که بهنحو تنگنظرانهای تعریف شده،مبتنی باشد؟ وقتی صحبت از اسلام و مدرنیسم میشود برایفهم شباهتها و تفاوتهای این دو،پی بردن بهبرداشت اسلام و مدرنیسم از انسان کلیدیترینعامل فهم آنها است.
(بابی سعید،1379:129) در همین راستا،کاستلز در کتاب سه جلدیجامعه شبکهای میگوید:برای آن دسته ازکنشگران اجتماعی کهاز فردی شدن هویتناشی از زندگی در شبکههای جهانی قدرت وثروت طرد شدهاند یا در برابر آن مقاومت میکنند،اصلیترین جایگزین بر ساختن معنا در جامعهی،جماعتهای فرهنگی استوار بر بنیادهای دینی،ملی یا منطقهای هستند."