خلاصه ماشینی:
"تو هم افسرده میشود/#درپنجهی ستمگر این شامگاه سرد#برگرد ای بهار!که در باغهای شهر/#جای سرود شادی وبانگ ترانه نیست/#جز عقدههای بستهی یک رنج دیرپای/#برشاخههای خشک درختان جوانه نیست#برگرد و راه خویش بگردان از این دیار/#بگریز از سیاهیاین شام جاودان/#رو سوی دشتهای دگر نه که در رهت/#گستردهاند بستر مواج پرنیان#این شهر سرد یخزده در بستر سکوت/#جای تو ای مسافر آزردهپای!نیست/#بند است و وحشت است و درین دشت بیکران/#جز سایهی خموش غمی دیرپای نیست#دژخیم مرگزای زمستان جاودان/#بر بوستان خاطرهها سایهگستر است/#گلهای آرزو همه افسرده و کبود/#شاخ امیدهاهمه بیبرگ و بیبر است#برگرد از این دیار که هنگام بازگشت/#وقتی به سرزمین دگر رونهی خموش/#غیر از سرشک درد نبینی به ارمغان/#در کولهبارابر که افکندهای به دوش#آنجا برو که لرزش هر شاخه،گاه رقص/#از خنده سپیده دمانگفتوگو کند/#آنجا برو که جنبش موج نسیم و آب/#جان راپر از شمیم گل آرزو کند#آنجا که دستههای پرستو سحرگاه/#آهنگهای شادی خودساز میکنند/#پروانگان مست پر افشان به بامداد/#آزاد در پناهتو پرواز میکنند#آنجا برو که از سر هر شاخسار سبز/#مست سرود و نغمهیشبگیر میشوی/#برگرد ای مسافر از این راه پرخطر/#اینجا میاکه بسته به زنجیر میشویS} *وفور این پرتو نشانه از ذاتی بوده که تجلی صفاتاز چونان بادهیی حیاتبخش به من خورانده شد."