خلاصه ماشینی:
"در مدرسهای که دن گاتمن تصویر میکند،دانشآموزانمیتوانند آزادانه به بیان حرفها و حسهای خود بپردازند،بیآنکهاز معلم خود بترسند یا خشکیها و تیزیهای چارچوب مدرسهمحدودشان کند؛انگار که دیوارهای مدرسه را خراب کرده باشند تازندگی بیواسطه از پنجره وارد کلاس شود: «گفتم:نمیخواهید بگویید که آنها هم اثر هنری هستند؟ خانم هانا گفت:نه تنها اثر هنری هستند،بلکه شاهکار همهستند!
» در چنین دنیایی و در نتیجۀ چنین آزادیهایی،منطقی است اگرای جی متنفر از مدرسه بدون آنکه خودش متوجه شود،به دانستنجواب بعضی سؤالها علاقهمند شود: «من دستم را بالا بردم و پرسیدم:اگر به تمام چیزهایی که اینجاهستند اثر هنری میگویند،پس چه جوری باید فهمید چه چیزهاییآشغال است و باید آنها را دور ریخت؟یعنی ممکن نیست اشتباهییک اثر هنری را دور انداخته باشند و به جایش آشغالها را اینجاگذاشته باشند؟از کجا میفهمند که چی آشغال است و چی اثرهنری؟» بله!فکر بچههای کوچک«مدرسۀ پرماجرا»به چنین سؤالهاییهم قد میدهد؛سؤالهایی که ممکن است برای ما مثلا بزرگترهاهم مطرح باشد،بیآنکه جرئت طرحشان را داشته یا جوابی برایشانپیدا کرده باشیم."