چکیده:
شخصیتهای داستانی از طریق انتساب خصیصههای فردی، اجتماعی، سیاسی و ... در یک متن معرفی میشوند و در جریان کنشها و واکنشها، بازتاب دهنده افکار، آمال و ناگفتههای درونی خود، خالق اثر و ویژگیهای محیطی هستند. هدف از مقاله حاضر، تحلیل ساختار شخصیت و امکانات محیطی در ایجاد و شکلگیری شخصیتهای داستانی در آثار داستانی «صادق هدایت» است. حضور شخصیتهای تیپیک «هدایت» در محیط داستانهایش به رکود و ایستایی فضای جامعه داستانی دامن زده است و «هدایت» با به نقد کشیدن این ساختار در قالب شخصیتهای درونگرا، منزوی، شکست خورده و ...، عمل شخصیتها را در برابر حوادث داستانیاش به مبارزه طلبیده است. تعدد شخصیت به عنوان بیماری اجتماعی و روانی، شخصیتها و محیط داستانی را تحت تاثیر قرار داده و هر دو را از خودشناسی، قدرت عمل و پویایی بازداشته است.
The characters in a story are represented in a text through the assignment of personal social، political features and create their work thought، hops and inner words and environmental characteristics. The objective of the present paper is to analysis character's structure and environmental facilties in the formation of fiction characters in Sadeg Hedayat's stories. The presence of Hedayat's typical characters in his stories has magnified the staticness of the fictional climate and Hedayat challenges the action of characters against the fictional incidents by criticizing their structure in the form of introvert، isolated and defeated characters. Multi personality has affected the characters and fictional environment as a social and mental illness and defers both from self-realization، power of action and dynamism.
خلاصه ماشینی:
همچنین درداستان«میهن پرست»،از مجموعۀ سگ ولگرد راوی داستان مدام این جمله را دربارۀروحیات«سید نصر الله ولی»تکرار میکند که عمل شخصیت داستانی را تقویت میکند:«[سید نصر الله ولی]باطنا مایل بود که تغییری در زندگی آرام و یکنواختش رخ ندهد»که درواقع نشان از پرهیز شخصیت«سید نصر الله ولی»از تجربههایی است که ممکناست وارد زندگی او شوند و در صورت ورود چنین تجربهای همچنان که در داستانمیبینیم،شخصیت،تعادل روحی خود را از دست داده و در میان افکار مهاجم بیاساسمیمیرد.
در این داستانمحیط درونگرا به محیط برونگرا تبدیل میشود ولی همچنان عمل داستانی تکبعدیبودن را نشان میدهد و شخصیتها نیز به فردیت و پویایی نمیرسند و همچونشخصیتهای درونگرای دورۀ قبل شکست خورده و به شکل یک تیپ ظاهر میشوند.
احساس بینظیر بودن یا هویت،راوی بوف کور را وامیدارد تادر به دست آوردن آن خود را به شکل فاسقهای لکاته درآورد و یا مدام به صورتکهافکر کند که این مسئله نشانۀ چندپارگی شخصیت در راوی است.
این شخصیتهای فرفکنی شده،در داستان هویتی ندارند و حکم کلی دربارۀ آنها صادر&%22319FAZG223G% میشود و نمایندۀ خصوصیت یا رفتاری هستند که راوی داستان ترجیح میدهد آن را نهدر درون خود بلکه در دیگری بجوید حتی اگر شخصیت مورد نظر ذهنی باشد.
دربارۀ مردان داستان نیز باید گفت کثرت راویدر بخش اول تبدیل به وحدت«پیرمرد خنزر پنزر»در قسمت پایانی بخش دوم میشودولی به علت عدم حضور خودآگاه(کهن الگوی خود)این تبدیل صورت نگرفته و تعددشخصیت پابرجا میماند؛چراکه راوی پس از تبدیل شدن به پیرمرد یعنی وحدت،ناگهان از عالم خلسه برمیخیزد و وارد بخش پایانی داستان میشود.