خلاصه ماشینی:
"رضوان را به آن دنیا احالت فرمود و کامرانی اینسو برگزید و خود برا فانی ملقب ساخت تا دائما بر او تذکار باشد که کامرانی این دنیا فانی است!
(به تصویر صفحه مراجعه شود) شبی در خواب دید که گونتر گراس اجنبی پای در کفش قزوینیان کرده و کتاب موش و گربه را به سرقت برده است،از همان نیمهشب ترجمه را آغازید و از روی صدق وقتی آخرین جمله را قلمی میکرد بر او معلوم گشت که نه چنان بود که او در خواب دیده بلکه بالعکس بوده است.
از اعظم اعاظم پژوهندگا(همو که دل شیر میخواهد که از او سؤال کند و یا زبانم لال نقدی بر او بنویسد)یعنی بهاء دین از احوال کامران خان سؤال نمودند با حالتی مخلصانه فرمود:چهل سال است که یار گرمابه و گلستانیم،ولی معلومم نگشت که من مراد اویم یا او مرید من است."