خلاصه ماشینی:
"ترجمهی دکتر حمید علیزاده،دانشگاه علامه طباطبایی روزی روزگاری کشاورز پیری بود که دو سطل بزرگ داشت.
یکی از این دو سطل ترکی داشت که باعث میشد نیمی از آب آن روی زمین بریزد؛ولی سطل دیگر سالم بود و همهی آب را در خود نگه میداشت.
سطل سالم از این که آب را کامل به منزل میآورد،احساس غرور میکرد و سطل ترکدار را به خاطر از دست دادن نیمی از آب سرزنش مینمود.
سطل ترکدار به سبب این موضوع خجالتزده بود و احساس شرم میکرد.
رو به او و گفت: «آیا تا حالا متوجه شدهای گلهایی که در مسیر چشمه تا خانه میرویند فقط در آن سمتی هستند که من تو را روی دوشم میگذارم،ولی در طرفی که سطل سالم قرار دارد هیچ گلی نروییده است؟سپس گفت:من دانههای گل را در همان سمتی که تو را روی شانهام میگذارم کاشتهام تا وقتی از چشمه آب میآورم تو آنها را آبیاری کنی."