خلاصه ماشینی:
"اما آنچه حقیقتا وجود نداشت اینجنبه از تفکر سوفیسم و تقابل با آن به منزلۀ آموزش فلسفه بود،کهپیش از دورۀ یونان به شیوۀ یونانی وجود نداشت؛بنابراین فارغ از اینجاروجنجال تاریخی،که بسیار محل بحث و مناقشه است،تا آنجا کهبه این پرسش جنابعالی مربوط میشود،برای اینکه پاسخی مدرسهایو در حد کتاب درسی داده باشم،نیچه و جریان فکری وی را آغازگراین تفکر معرفی میکنم به نظر جنابعالی بین مدرنیسم و پستمدرنیسم چه نسبتی وجوددارد؛یعنی آیا بین این دو تضاد عمیق وجود دارد یا اینکه این دوجریانی خطی و تکاملی را به وجود آوردهاند؟ این پرسش را هم میتوان در چهارچوب،یا به قول تامس کوهن،در پارادایم پاسخ داد و هم میتوان همانگونه که جنابعالی بنده رابه چالش میکشید،با تفکر پستمدرن پاسخ گفت.
اما در مجموع بهتر است مسئلۀانباشتی بودن علم و غیر آن را بحث دیگری موکول کنم و پاسخبه پرسش شما را از نگاه پستمدرن طرح کنم،که از این نظر میتوانیک حلقۀ دائمی به شکل سینکرونیک (cinorhcnys) و دیاکرونیک (cinorhcaid) برقرار کرد و تحلیل انباشتنی تاریخ را نه فراسویانباشت یا جامعۀ علمی یا پارادایم دید،بلکه مثل آنچه فیلسوفانیمانند فایرابند میبینند مطالعه کرد.
همینطور ساموراییها،که اسم آنهارا بسیار شنیدهاید،بعد از سالها جنگاوری به آرامش ذهنی،یعنی ذنمدیتیشین،که اوج نورانیت ذهن و فلسفه و جان و روح هنر رزمیآنان است،نایل میشوند؛ازاینرو به نظر میرسد که دنیای سایهها تازمانی که فیلسوف از دگمای ذهن خارج نشده باشد به اپیستمه بدلنمیشود یا حد اقل بسیار دشوار باشد،اما بنده به اصل پرسش هم ایراددارم؛یعنی همینکه شما از مدرنیته صحبت میکنید،بدین معناستکه دارید آن را تجربه میکنید و دارید آن را سپری میکنید؛ازاینروتصور میکنم فی الحال همواره ما در دورۀ مدرن هستیم؛تفاوتی نداردکه این مدرن،جدید یا اخص از واژۀ جدید باشد."