چکیده:
کاووس یکی از نامدارترین پادشاهان ایرانی است که در میان پادشاهان شاهنامه ، بیشترین و طولانی ترین حضور را در حماسه ملی ایران دارد. بسیاری از داستانها و نبردهای مشهور شاهنامه در زمان پادشاهی و یا پس از پادشاهی و در زمان حیات او رخ می دهد؛ داستانهایی چون داستان رستم وسهراب، سیاوش و نبردهایی چون جنگ مازندران، هاماوران و نبرد بزرگ کیخسرو با افراسیاب ازجمله مهم ترین این داستانها و نبردهاست. هم چنین در اوستا، متن های پهلوی و متن های فارسی و عربی پس از اسلام نیز از این پادشاه و کارهای او سخن رفته است. کاووس هرچند در اوستا شهریاری فرهمند و توانا خوانده شده است که بر همه کشورها و مردمان فرمان می راند؛ اما سرگذشت روشنی در این کتاب ندارد. خطوط اصلی چهره این شخصیت نامدار در متن های پهلوی و متن های فارسی و عربی پس از اسلام نمودار می شود. در این مقاله سیر شخصیت کاووس در متن های موجود از اوستا تا شاهنامه و کرده های این پادشاه نامدار چون آسمان نوردی، جنگ مازندران و هاماوران و... بررسی شده است.
خلاصه ماشینی:
") فضولی: قصیده: {Sز محض جاهلی رمال را انسیست در خاطر#که کمی میکند هرجا نشست انگیس و لحیانشS}(فضولی 1962:18) غزلیات: {Sز سروت سایهای گر بر من اندوهگین افتد#به سر بردارم و نگذارم آن را بر زمین افتدS}(همان:384) {Sمرا بالای هم صد تیغ اگر بر سر زنی زان به#که گردی رنجه و از تندیت چین بر جبین افتدS}(همان:384) {Sدلم گم گشت و قدم شد دوتا،در دست غم ماندم#به چاک سینه همچون ختمی کزوی نگین افتدS}(همان:384) {Sمقابل داشت خود را عکس در آیینه با رویت#چه بیشرمی است این یا رب به بند آهنین افتدS}(همان:384) {Sفضولی شوق آن بت را درون سینه جا کردی#نترسیدی که ناگه رخنهات در کار دین افتدS}(همان:384) {Sبه خاک بنده رحم ای دلربا از تو نمیآید#تو سنگیندلبتی،کار خدا از تو نمیآیدS}(همان:408) {Sچه سنگین دل کسی کز ناله و آهم نمیترسی#ز سنگ خاره میآید صدا از تو نمیآیدS}(همان:408) {Sطریق مهربانی خوب میباشد ز محبوبان#تو هم محبوبی این خوبی چرا از تو نمیآیدS}(همان:408) {Sنمیآری ترحم بر من و سویم نمیآیی#تو را دانستهام این کار از تو برنمیآیدS}(همان:409) {Sسوی ما نامهای بمیخواستم هر لحظه بفرستی#چه حاصل آنچه میخواهیم ما،از تو نمیآیدS}(همان:409) {Sما دهان یار را از غنچه بهتر گفتهایم#غنچه هم این حرف خواهد گفت،گر گویا شودS}(همان:390) {Sماه من چون تو ملک خویی پری رخسارهای#نیست بر روی زمین حالا مگر پیدا شودS}(همان:390) {Sپرغم او شد دل از ناصبح مرا سودی نماند#غم مگر بیرون شود تا پندها را جا شودS}(همان:390) {Sپیش بیدردان فضولی سر بپای او مده#احتیاطی کن مبادا فتنهای برپا شودS}(همان:390) {Sعشقت از دایرۀ عقل برون کرد مرا#داخل سلسۀ اهل جنون کرد مراS}(همان:255) {Sدر غم عشق بتان هیچ کسی چون من نیست#نظری کن که غم عشق تو چون کرد مراS}(همان:255) {Sمن نبودم به غم عشق چنین بیطاقت#کمیای لطف تو بسیار زبون کرد مراS}(همان:255) {Sما را هلاک غمزۀ خونریز کردهای#تیغی عجب به کشتن ما تیز کردهایS}(همان:561) {Sآزرده از جفای رقیب تو کی شوم#چون فهم کردهام که توانگیز کردهایS}(همان:561) پس از مشاهدۀ اشعاری که نشانههایی از فرهنگ کوچه در آنها دیده میشد و دقت دربسامد آنها،آشکار شد که خاقانی از این فرهنگ چه در قصاید و چه در غزلیات خویش تقریبا بهیک مقدار استفاده کرده است."