خلاصه ماشینی:
"شخصیتیپرهیبت که به انجام شرارت میپردازد و کسی از دست او در امان نیست!اما چنین شخصیتی در داستان کودکان چه کارکردیمیتواند داشته باشد؟نویسنده در این کتاب کوشیده با آوردن شباهتهای ظاهری و به خصوص رفتاری،آقای استن را بهشخصیت فرانکن اشتین نزدیک کند.
چند ثانیه طولکشید تا متوجه شدم!روبرت استن دو تا پای راست داشت!برای اینکه ثابت کنم او یک فرانکناشتین است،بزرگترین مدرکم بود!» (به تصویر صفحه مراجعه شود) پیوند فکر و احساس در برخی از جملههای این کتاب آشکارا میبینیم که راوی یکی از مشخصههای منفی فرانکناشتینها را نبودن رابطه میان قلب و مغز وی برمیشمارد.
در این داستان نویسنده با وارد کردنشخصیتهای خیالی مانند«گرگآدم»در قالب هیولا،از یکسو به تصوری که کودک از این موجود عجیب و غریب دارد،وقعیت میبخشد و از دیگرسو،امکاناتی را برای خواننده زمینهسازی میکند تا به وسیلهی آنها پیام مستتر درون متن بهناخودآگاه وی منتقل شود،اما این انتقال پیام دارای یک برجستگی ظریف ژانری است.
شخصیت اصلی داستان-نلی-به همراه سگش وارد گود میشوند و رخدادهایی را منجرمیشوند که در حد فهم و درک کودکان است،اما چینش این رخدادها و مهمتر از آن قصهپردازی چنانبهجا و مناسب انجام شده که خواننده از هنگام شروع خوانش تا انتهای داستان درگیر قصه و کنششخصیتهای داستان میشود.
به عنوان نمونه،بکر و جذاب بودن قصه بار اصلی این رمان را به دوش کشیده و شاید همین برجستگیباعث شده نویسنده(مانند کتاب پیشین)در برخی موارد آنچنانکه باید پرداخت مناسبی انجام ندهدویکی از این موارد روابط علت و معلولی طرح داستان است."