خلاصه ماشینی:
"مؤلف در این کتاببا رویکردی انتقادی به جریان فکری و فلسفی یونان باستان توجهنموده و آن را از جنبههای گوناگون مورد نقد و بررسی قرار داده است.
استیس بر این امر اعتقاد دارد که فلسفه،نگرشی کلان و اساسیبه جهان است که در هر برههای از زمان خود را بهگونهای خاصنمایان میسازد.
آنچه در این کتاب مورد مطالعه و ارزیابی قرار گرفته،طیفیاز متفکرانی از تالس در قرن ششم پیش از میلاد تا اندیشمندان ومکتبهای فلسفی پس از ارسطو است.
فیثاغورس یکی دیگر از فلاسفۀ برجستۀ یونان باستان است کهبین سالهای 580 و 570 پیش از میلاد در ساموس به دنیا آمد.
یکی از مهمترین بخشهای این گزارش چنین است:سقراطروی تخت نشسته بود و در حالی که ران خود را با دست مالشمیداد،گفت:راستی آنچه مردمان رنج و رفاه مینامند،رابطۀ عجیبیبا یکدیگر دارند.
ویمعرفت را بر عقل استوار مینمود و بر این اعتقاد تأکید داشت که هرمعرفتی،معرفت از طریق مفاهیم،و عقل،قوۀ مفاهیم است.
زیرا هرمعرفت را بر عقل استوار مینمود و بر این اعتقاد تأکید داشت که هرمعرفتی،معرفت از طریق مفاهیم،و عقل،قوۀ مفاهیم است.
اما،ارزیابی انتقادی فلسفۀ ارسطو یکی از مباحثمهم این فصل از کتاب است.
ارسطو دریافت،کلی هرچند واقعی است،اما،در جهانیویژۀ خود وجود ندارد و وجود آن تنها در این جهان به عنوان اصلصورتبخش اشیای جزئی است.
اما،مؤلف در انتهای این فصل نتیجه میگیرد که فلسفۀ باستانبا مکتب نوافلاطونی دست به خودکشی زد و از اینجا به بعد است کهدین،جای فلسفه را میگیرد.
اما،در مکتب نوافلاطونی،شهود،جذبهو خلسه از عقل،پذیرفته شده است و فلسفه با قبول این امر نیرویفکر خود را از دست میدهد."