خلاصه ماشینی:
"«نقشه راه»کارکنان بانکها *در 15 سالگی میدیدم کارمندان بانک را که در ساختمانیخنک و باکلاس،مشغول شمارش اسکناس و عیش و نوشهستند و لبخند از لبانشان نمیافتد.
*در 23 سالگی خود را کارمند بانک یافتم.
*در 25 سالگی یقین کردم که من یک تراکتور هستم و برشانس خود تف انداختم.
*در 26 سالگی خود را تا خرخره زیر دین و بدهی تسهیلاتمسکن بانک یافتم.
*در 27 سالگی دانستم که چشم بعضیها،خصوصامعلمان عزیز،دنبال فیش حقوقی بانکیها است.
*در 28 سالگی دانستم که برخالف سایر مشاغل،سال بهسال دریافتیام کاهش مییابد.
*در 29 سالگی دانستم که 39 ساله به نظر میرسم وزهوارم در رفته است.
*در 32 سالگی شنیدم که عمده مشکلات اقتصادیجهان به گردن بانکها افتاده است.
*در 36 سالگی دانستم که دارم کچل میشوم.
*در 40 سالگی دانستم که همانا من یک کله تاسهستم.
در 45 سالگی دریافتم که هرچه ارتقای شغلی گرفتهام،استرس بیشتری نصیبم شده است.
*در 48 سالگی دانستم که از بقیه همکاران سالمترهستم."