خلاصه ماشینی:
"موضوع از این قرار بود که توی یه شرکت،یه سالپیش مبلغ هنگفتی واسه کشیدن یه راه از جاده اصلیبه کارخونه شرکت خرج شده بود و اونو به حسابدارایی ثابت برده بودن.
میگفت این مبلغ باید هزینه میشدچون جاده تحت کنترل شرکت نیست،اون یکیمیگفت بابا مبلغش زیاده،نمیشه هزینش کرد.
یکی دیگه میگفت باید توی همون دارایی بمونهچون اگه این راه رونمیگشیدن شرکت نمیتونسمواد اولیه بیاره کارخونه و کالاها رو از اونجا خارجکنه.
توی این موقع مشفربونعلی با یه سینی چای اومد توی اتاق عمومی.
فکرمیکنم یه ساعتی بود که مشغول بحث بودیم کهدوباره سر و کله مش قربونعلی با سینی چای پیداشد.
ساعت 6 بعدازظهر بود ومش قربونعلی منتظر بود بحث تموم بشه تا اتاقرو(به تصویر صفحه مراجعه شود)جمع و جور کنه و آبدارخونه رو ببنده و بره.
شاید هم درستترین راه این بود که به حرف مشقربونعلی گوش میکردیم و میزدیمش سود و زیانسنواتی.
خلاصه،اینحرف مش قربونعلی بعد از اون شده بود تکه کلامبچهها."