خلاصه ماشینی:
"بمناسبت رحلت بانوی اسلام راز شب ماه آنشب خموش و سر گردان روی صحرا و دشت میتابید نور غمرنک و حزن پرورماه همه جا را نموده بود سپید دانه دانه ستاره بر رخ چرخ همچو اشک یتیم میلرزید خوب گسترده بود خاموشی برجهان پردهء فراموشی!
میکشید انتظار،«خاک»آنشب مقدم تازه میهمانی را میربود از کف گرانمردی آسمان،همسر جوانی را آتش مرگ مادری میسوخت دل اطفال خسته جانی را مردم آرام،لیکن آهسته نوحهگر چند طفل دلخسته بر سر دوش،جسم بیجانی حمل میشد بنقطهای مرموز همه خواهان بدل،درازی شب گرچه شب بود تلخ و طاقت سوز تا مگر راز شب نگردد فاش نبرد پی بر از شب دل روز «راز شب»بود پبکر زهرا که شب آغوش خاک گشتن جا راز شب بود بانوئی معصوم کهچو او مردی از زمانه نزاد هیجده ساله بانوئی پرشور که سیه کرد چهرهء بیداد بانوئی کز سخن بمحضر عام ریخت آتش بجان استبداد بانوئی شیر دل،دلیر و شجاع که نمود از حقوق خویش دفاع گرچه زن بود لیک مردانه از قیام آتشی عظیم افروخت!"